تکین
لغتنامه دهخدا
تکین . [ ت َ ] (ترکی ، ص ، اِ) خوش ترکیب ، زیباشکل . و در ترکیب اسماء اعلام آید همچون البتکین ، سبکتکین ، بکتکین ، انوشتکین و به تنهایی نام پادشاهی خاص شنیده نشده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || مجازاً،مغول . ترک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
هستم ز نسل ساسان نز تخمه ٔ تکین
هستم ز صلب کسری نزدوده ٔ ینال .
|| در بیتهای زیر گویا کنایه از خان کوچک و زیر دست امیر است :
نشود غره خردمند بدان ، کز پس من
چون پس میر نیاید نه تکین و نه بشیر.
شعری که ترا رشید گفته ست
گفتند که بحر او چنین ست
این شعر چو شعر او نباشد
کان خان بزرگ و این تکین است .
|| از القاب امراء ترک . از القاب ترکی است مانند البتکین . سبکتکین :
خوش نخسبند همه از فزعش زان سوی آب
نه قدرخان نه طغانخان نه ختاخان نه تکین .
گاهی به دریا درشوی ، گاهی به جیحون بگذری
گه رای بگریزد ز تو گه رام و گه خان گه تکین .
چاکران دگران ز آرزوی بنده کنند
نام فرزندان تکسین و تکین و دینار.
هر چند مهار خلق بگرفتند
امروز تکین و ایلک و پیغور.
به پیش ینال و تکین چون رهی
دوانند یکسر غنی و فقیر.
پند از هرکس که گوید گوش دار
گر مثل طوغانش گوید یا تکین .
جز که رزق تن جاهل سببی نیست دگر
که سمک پیش تکین است و رمک بر در تاش
رزق تن ، پاک همه باطل و ناچیز شود
گر نیاید پدر تاش و تکین بر دم آش .
این شعر مکان او ندارد
کو در صف شاعران تکین است
طبعش بگه سخن لطیف است
رایش بگه ثنا رزین است .
آنکه قدر در ادای خدمتش افکند
موی کشان دوده ٔ ینال و تکین را.
شاه جهان سنجر آنکه بسته ٔ امرش
قیصر و فغفور و خان و رای و تکین است .
آتش اندر جاه زن گو باد در دست تکین
آب رخ برخاک نه گو خاک بر فرق طغان .
آبرو از برای نان حرام
به تکین و طغان نخواهد داد.
چون تویی اندر جهان شاه طغان کرم
کی رود اهل هنر بر در تاش و تکین .
تیغ تو تسکین ظلم نزد تکین آبخور
تیر تو طغرای فتح پیش طغان مغتنم .
خدمت درگاه تو مقصد آرای رای
صورت القاب تو نقش نگین تکین .
|| آتش . || حوض . || خرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
هستم ز نسل ساسان نز تخمه ٔ تکین
هستم ز صلب کسری نزدوده ٔ ینال .
|| در بیتهای زیر گویا کنایه از خان کوچک و زیر دست امیر است :
نشود غره خردمند بدان ، کز پس من
چون پس میر نیاید نه تکین و نه بشیر.
شعری که ترا رشید گفته ست
گفتند که بحر او چنین ست
این شعر چو شعر او نباشد
کان خان بزرگ و این تکین است .
|| از القاب امراء ترک . از القاب ترکی است مانند البتکین . سبکتکین :
خوش نخسبند همه از فزعش زان سوی آب
نه قدرخان نه طغانخان نه ختاخان نه تکین .
گاهی به دریا درشوی ، گاهی به جیحون بگذری
گه رای بگریزد ز تو گه رام و گه خان گه تکین .
چاکران دگران ز آرزوی بنده کنند
نام فرزندان تکسین و تکین و دینار.
هر چند مهار خلق بگرفتند
امروز تکین و ایلک و پیغور.
به پیش ینال و تکین چون رهی
دوانند یکسر غنی و فقیر.
پند از هرکس که گوید گوش دار
گر مثل طوغانش گوید یا تکین .
جز که رزق تن جاهل سببی نیست دگر
که سمک پیش تکین است و رمک بر در تاش
رزق تن ، پاک همه باطل و ناچیز شود
گر نیاید پدر تاش و تکین بر دم آش .
این شعر مکان او ندارد
کو در صف شاعران تکین است
طبعش بگه سخن لطیف است
رایش بگه ثنا رزین است .
آنکه قدر در ادای خدمتش افکند
موی کشان دوده ٔ ینال و تکین را.
شاه جهان سنجر آنکه بسته ٔ امرش
قیصر و فغفور و خان و رای و تکین است .
آتش اندر جاه زن گو باد در دست تکین
آب رخ برخاک نه گو خاک بر فرق طغان .
آبرو از برای نان حرام
به تکین و طغان نخواهد داد.
چون تویی اندر جهان شاه طغان کرم
کی رود اهل هنر بر در تاش و تکین .
تیغ تو تسکین ظلم نزد تکین آبخور
تیر تو طغرای فتح پیش طغان مغتنم .
خدمت درگاه تو مقصد آرای رای
صورت القاب تو نقش نگین تکین .
|| آتش . || حوض . || خرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).