ترجمه مقاله

بیست

لغت‌نامه دهخدا

بیست . (فعل امر) مخفف بایست . برپا شو. || درنگ کن . توقف کن . (از برهان ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) :
این بگفتندو قضا می گفت بیست
پیش پایت دام ناپیدا بسیست .

مولوی .


عذر آوردند کای مادر تو بیست
این گناه از ما ز تو تقصیر نیست .

مولوی .


بسته هر جوینده را که راه نیست
بر خیالش پیش می آید که بیست .

مولوی .


رجوع به بیستادن شود.
ترجمه مقاله