بطر
لغتنامه دهخدا
بطر. [ ب َ طَ ] (ع مص ) سخت شادی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در شادی و تنعم از حد درگذشتن . (ترجمان علامه جرجانی ص 26). سخت شاد شدن .(آنندراج ). || (اِمص ) توانگری و فراخی عیش . (غیاث ). شادی سخت . نشاط. خرمی . خوشی :
تا خبر یابم جامی دو سه اندر فکنم
رخ کنم سرخ وفرود آیم با ناز و بطر.
او ز بهر ما، در کوشش و رنج
ما گرفته همه زو ناز و بطر.
اسب را با ستام و زر کردی
مر مرا با نشاط و عیش و بطر.
شادمان گشت و اهتزاز نمود
روی او سرخ شد ز لهو و بطر.
ناله چرا کند چو به دل درش درد نیست
ور ناله میکندبچه آرد همی بطر.
همچو هامون قیامت گرد میدان جوق جوق
زمره ای اندر عنا و مجمعی اندر بطر.
جان فریبرز از این شرف طرب افزود
ذات منوچهر از این خبر بطر آورد.
بسر ناخن غم روی طرب بخراشید
بسر انگشت عنا جام بطر بازدهید.
عزلتی دارم و امن اینت نعیم
زین دو نعمت بطری خواهم داشت .
|| گردن کشی کردن از حق و قبول ناکردن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): الحدیث الکبر بطرالحق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مکروه داشتن چیزی که سزاوار کراهت نباشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فیریدن و تکبر کردن ، یقال : بطرت عیثک کما یقال : المت بطنک و رشدت امرک ؛ ای الم بطنک و رشد امرک . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). دَنَه گرفتن . (زوزنی ) (زمخشری ) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء) :
زمانه را و فلک را همی بکس نشمرد
کمینه مردی از ایشان ز کبر و عجب و بطر.
اگریک لحظه از قبضه ٔ توکل بیرون آید و کبر و بطر را بخویشتن راه دهد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ). طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ). جمشید را بطر نعمت گرفت و شیطان در وی راه یافت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 33).
ماه تو با جلالت و عز تو با ثبات
عمر تو با سعادت و عیش تو بی بطر.
علم و خردش بیشتر است از همه لیکن
در دیدش بیشرمی و در سر بطری نیست .
چونکه یکچندی آنجاببود [ شتربه ] و قوت گرفت و فربه گشت بطر آسایش و مستی نعمت بدو راه یافت . (کلیله چ مینوی ص 61). و توانگر خلایق اوست که بطر نعمت بدو راه نیابد. (کلیله چ مینوی ص 95). و حکما گویند که هرکه با پادشاهی که از بطر نصرت ایمن باشد و از دهشت هزیمت فارغ ، مخاصمت اختیار کند مرگ را بحیلت بخویشتن راه داده باشد. (کلیله چ مینوی ص 233). دمنه گفت همچنین است ، و فرط اکرام ملک این بطر بدو راه داده است . (کلیله چ مینوی ص 93).و راحت در ضمیر ایشان هم آن محل نیابد که بطر مستولی گردد و تدبیری فرو ماند. (ایضاً همان کتاب ص 268). چون در هر دوری و مدتی بندگان را بطر نعمت و نخوت ثروت و خیلای رفاهیت از قیام بالتزام اوامر باری جلت قدرته ... (جهانگشای جوینی ).
چون خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر.
بومسیلم را بگو کم کن بطر
غره ٔ اول مشو آخر نگر.
چند گلگونه بمالید از بطر
سفره ٔ رویش نشد پوشیده تر.
با فوجی بطل از روی بطر، بطرّو تثقیف رماح و سن اسنه و ارهاف مرهفات پرداخته ... (دره ٔ نادره چ 1341 هَ . ش . انجمن آثار ملی ص 339).
- پربطر ؛ بسیار متکبر. پرغرور :
چون برگ او بزینت دیبای شوشتر نیست
آهنگ این شجر کن گر سرت پربطر نیست .
|| سرگشته شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (زوزنی ). دهشت و حیرت گرفتن کسی را هنگام هجوم نعمت از قیام بحق آن یا طغیان به نعمت یا در نعمت . (از اقرب الموارد). دهشت و حیرانی و غفلت . (غیاث ). سرگشتگی و دهشت و حیرت . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). || ناسپاسی نعمت کردن . (منتهی الارب ). خفیف شمردن نعمت و کفران آن و ناسپاسی بدان . (از اقرب الموارد). || ناسپاسی و نافرمانی . (غیاث ). نافرمانی . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نافرمانی نمودن بواسطه ٔ نعمت . (آنندراج ) : و کم اهلکنا من قریةبطرت معیشتها. (قرآن 58/28).
تا خبر یابم جامی دو سه اندر فکنم
رخ کنم سرخ وفرود آیم با ناز و بطر.
او ز بهر ما، در کوشش و رنج
ما گرفته همه زو ناز و بطر.
اسب را با ستام و زر کردی
مر مرا با نشاط و عیش و بطر.
شادمان گشت و اهتزاز نمود
روی او سرخ شد ز لهو و بطر.
ناله چرا کند چو به دل درش درد نیست
ور ناله میکندبچه آرد همی بطر.
همچو هامون قیامت گرد میدان جوق جوق
زمره ای اندر عنا و مجمعی اندر بطر.
جان فریبرز از این شرف طرب افزود
ذات منوچهر از این خبر بطر آورد.
بسر ناخن غم روی طرب بخراشید
بسر انگشت عنا جام بطر بازدهید.
عزلتی دارم و امن اینت نعیم
زین دو نعمت بطری خواهم داشت .
|| گردن کشی کردن از حق و قبول ناکردن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): الحدیث الکبر بطرالحق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مکروه داشتن چیزی که سزاوار کراهت نباشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فیریدن و تکبر کردن ، یقال : بطرت عیثک کما یقال : المت بطنک و رشدت امرک ؛ ای الم بطنک و رشد امرک . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). دَنَه گرفتن . (زوزنی ) (زمخشری ) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء) :
زمانه را و فلک را همی بکس نشمرد
کمینه مردی از ایشان ز کبر و عجب و بطر.
اگریک لحظه از قبضه ٔ توکل بیرون آید و کبر و بطر را بخویشتن راه دهد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ). طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ). جمشید را بطر نعمت گرفت و شیطان در وی راه یافت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 33).
ماه تو با جلالت و عز تو با ثبات
عمر تو با سعادت و عیش تو بی بطر.
علم و خردش بیشتر است از همه لیکن
در دیدش بیشرمی و در سر بطری نیست .
چونکه یکچندی آنجاببود [ شتربه ] و قوت گرفت و فربه گشت بطر آسایش و مستی نعمت بدو راه یافت . (کلیله چ مینوی ص 61). و توانگر خلایق اوست که بطر نعمت بدو راه نیابد. (کلیله چ مینوی ص 95). و حکما گویند که هرکه با پادشاهی که از بطر نصرت ایمن باشد و از دهشت هزیمت فارغ ، مخاصمت اختیار کند مرگ را بحیلت بخویشتن راه داده باشد. (کلیله چ مینوی ص 233). دمنه گفت همچنین است ، و فرط اکرام ملک این بطر بدو راه داده است . (کلیله چ مینوی ص 93).و راحت در ضمیر ایشان هم آن محل نیابد که بطر مستولی گردد و تدبیری فرو ماند. (ایضاً همان کتاب ص 268). چون در هر دوری و مدتی بندگان را بطر نعمت و نخوت ثروت و خیلای رفاهیت از قیام بالتزام اوامر باری جلت قدرته ... (جهانگشای جوینی ).
چون خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر.
بومسیلم را بگو کم کن بطر
غره ٔ اول مشو آخر نگر.
چند گلگونه بمالید از بطر
سفره ٔ رویش نشد پوشیده تر.
با فوجی بطل از روی بطر، بطرّو تثقیف رماح و سن اسنه و ارهاف مرهفات پرداخته ... (دره ٔ نادره چ 1341 هَ . ش . انجمن آثار ملی ص 339).
- پربطر ؛ بسیار متکبر. پرغرور :
چون برگ او بزینت دیبای شوشتر نیست
آهنگ این شجر کن گر سرت پربطر نیست .
|| سرگشته شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (زوزنی ). دهشت و حیرت گرفتن کسی را هنگام هجوم نعمت از قیام بحق آن یا طغیان به نعمت یا در نعمت . (از اقرب الموارد). دهشت و حیرانی و غفلت . (غیاث ). سرگشتگی و دهشت و حیرت . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). || ناسپاسی نعمت کردن . (منتهی الارب ). خفیف شمردن نعمت و کفران آن و ناسپاسی بدان . (از اقرب الموارد). || ناسپاسی و نافرمانی . (غیاث ). نافرمانی . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نافرمانی نمودن بواسطه ٔ نعمت . (آنندراج ) : و کم اهلکنا من قریةبطرت معیشتها. (قرآن 58/28).