اطلال
لغتنامه دهخدا
اطلال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَلَل . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده . (از منتهی الارب ). نشانه های سرای کهنه و ویران . (از لطائف و کنز و منتخب ) (غیاث اللغات ). نشانه های سرا و جاهای خراب شده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). آثار باقی مانده از خانه های ویران . جاهای بلند و برجسته از خانه های خراب :
ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم
نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی .
ایا رسم و اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.
تا بر آن آثار شعر خویشتن گویند باز
نی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن .
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن .
ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن .
شاه دمن و رئیس اطلال
روی عرب از تو عنبرین خال .
شکر طوفان را کنون بگماشتی
واسطه ٔاطلال را برداشتی .
چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز
می کشی از عشق گفت خود دراز.
عاقبت سخن به اتفاق قرار گرفت بر بنایی بحدود زنده رود و در آن زمان دیار اصفهان دیههایی بود پراکنده و شهرهای خراب و کنده و اطلال باطل و رسوم مدروس . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). || بدنها. (آنندراج ). شخص های هر چیزی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به طلل و طلول شود.
- اطلال کردن ؛ ویرانه ساختن . خراب کردن . بصورت طلل درآوردن :
گه عرعر قد صنمی را شکند پشت
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال .
رجوع به طلل و اطلال شود.
- اطلال گشتن ؛ ویرانه شدن . خراب گشتن . بصورت طلل درآمدن :
خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن
گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه .
رجوع به طلل و اطلال شود.
ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم
نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی .
ایا رسم و اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.
تا بر آن آثار شعر خویشتن گویند باز
نی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن .
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن .
ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن .
شاه دمن و رئیس اطلال
روی عرب از تو عنبرین خال .
شکر طوفان را کنون بگماشتی
واسطه ٔاطلال را برداشتی .
چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز
می کشی از عشق گفت خود دراز.
عاقبت سخن به اتفاق قرار گرفت بر بنایی بحدود زنده رود و در آن زمان دیار اصفهان دیههایی بود پراکنده و شهرهای خراب و کنده و اطلال باطل و رسوم مدروس . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). || بدنها. (آنندراج ). شخص های هر چیزی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به طلل و طلول شود.
- اطلال کردن ؛ ویرانه ساختن . خراب کردن . بصورت طلل درآوردن :
گه عرعر قد صنمی را شکند پشت
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال .
رجوع به طلل و اطلال شود.
- اطلال گشتن ؛ ویرانه شدن . خراب گشتن . بصورت طلل درآمدن :
خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن
گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه .
رجوع به طلل و اطلال شود.