ابتلاء
لغتنامه دهخدا
ابتلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ابتلا. آزمودن . بیازمودن . آزمایش . امتحان . آزمایش کردن . خبر پرسیدن . اختبار. (از آنندراج ). || در بلا و رنج افکندن . مبتلا کردن . گرفتار و دچار رنجی کردن . || در بلا افتادن . گرفتاری . (از آنندراج ) :
گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست
ابتلا رنجیست کان رحم آورد
احمقی رنجیست کان زخم آورد.
ابتلایم می کنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلایت چون اناث .
آفتابی نام تو مشهور و فاش
چه زیان است ار بکردم ابتلاش .
مِرْوَحه ی ْ تقدیر ربانی چرا
پر نباشد ز امتحان و ابتلا.
فضلها دزدیده اند این خاکها
ما مقر آریمشان در ابتلا.
از جمادی بی خبر سوی نما
وز نما سوی حیات و ابتلا.
چونکه صانع خواست ایجاد بشر
ازبرای ابتلای خیر و شر
جبرئیل صدق را فرمود رو
مشت خاکی از زمین بستان گرو.
|| آب بدهان گرفتن . || آب به بینی گرفتن . || مسواک کردن . || موی شارب باز کردن . || تقصیر کردن . || موی زهار ستردن . || استنجا کردن . || ناخن گرفتن . || موی بن بغل تراشیدن . || اختیار کردن . || سوگند خوردن . || دانستن و حقیقت چیزی دریافتن . || شناخته گردیدن . || تکلیف به امر شاق . || ختنه کردن .
گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست
ابتلا رنجیست کان رحم آورد
احمقی رنجیست کان زخم آورد.
ابتلایم می کنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلایت چون اناث .
آفتابی نام تو مشهور و فاش
چه زیان است ار بکردم ابتلاش .
مِرْوَحه ی ْ تقدیر ربانی چرا
پر نباشد ز امتحان و ابتلا.
فضلها دزدیده اند این خاکها
ما مقر آریمشان در ابتلا.
از جمادی بی خبر سوی نما
وز نما سوی حیات و ابتلا.
چونکه صانع خواست ایجاد بشر
ازبرای ابتلای خیر و شر
جبرئیل صدق را فرمود رو
مشت خاکی از زمین بستان گرو.
|| آب بدهان گرفتن . || آب به بینی گرفتن . || مسواک کردن . || موی شارب باز کردن . || تقصیر کردن . || موی زهار ستردن . || استنجا کردن . || ناخن گرفتن . || موی بن بغل تراشیدن . || اختیار کردن . || سوگند خوردن . || دانستن و حقیقت چیزی دریافتن . || شناخته گردیدن . || تکلیف به امر شاق . || ختنه کردن .