کوب
/kub/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. = کوبیدن
۲. کوبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنکوب، برنجکوب، پایکوب.
۳. کوبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرکوب، طلاکوب.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] آسیب؛ صدمه.
〈 کوب خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] صدمه خوردن؛ آسیب خوردن؛ کوفته شدن.
۲. کوبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنکوب، برنجکوب، پایکوب.
۳. کوبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرکوب، طلاکوب.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] آسیب؛ صدمه.
〈 کوب خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] صدمه خوردن؛ آسیب خوردن؛ کوفته شدن.