کمینه
/kamine/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. کمتر.
۲. کمترین: ◻︎ به جان او که گَرَم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی (حافظ: ۸۸۲).
۳. کمارزش؛ فرومایه. Δ بعضی بهغلط پنداشتهاند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تٲنیث است و بههمینجهت آن را دربارۀ زنان به کار میبرند.
۲. کمترین: ◻︎ به جان او که گَرَم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی (حافظ: ۸۸۲).
۳. کمارزش؛ فرومایه. Δ بعضی بهغلط پنداشتهاند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تٲنیث است و بههمینجهت آن را دربارۀ زنان به کار میبرند.