هم
/ham/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. یکدیگر.
۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.
۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن.
۴. (قید) نیز: او هم آمد.
〈 به هم: با هم؛ همراه یکدیگر.
〈 به هم آمدن: (مصدر لازم) [مجاز] به هم پیوستن دو چیز؛ سربههم آوردن.
〈 به هم آمیختن: (مصدر متعدی)
۱. درهم کردن.
۲. مخلوط کردن.
۳. (مصدر لازم، مصدر متعدی) مخلوط شدن.
〈 به هم آوردن: (مصدر متعدی)
۱. به هم رساندن.
۲. به هم بستن.
۳. فراهم آوردن.
〈 به هم برآمدن: (مصدر لازم)
۱. تنگدل شدن؛ اندوهگین شدن.
۲. خشمناک شدن.
〈 به هم افتادن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. گلاویز شدن دو یا چند تن.
۲. با هم گفتگو و نزاع کردن.
〈 به هم پیوستن: (مصدر لازم)
۱. به هم متصل شدن.
۲. به هم رسیدن.
۳. چسبیدن دو چیز به یکدیگر.
〈 به هم خوردن: (مصدر لازم)
۱. برخورد کردن دو چیز یا دو کس به یکدیگر.
۲. [مجاز] منحل شدن و از میان رفتن حزب، جمعیت، یا دستگاه.
۳. [مجاز] آشفته شدن و مشوش گشتن.
〈 به هم درشدن: (مصدر لازم) [قدیمی] آمیخته و درهم شدن؛ مخلوط شدن.
〈 به هم رسانیدن: (مصدر متعدی)
۱. چیزی را به چیز دیگر یا کسی را به کس دیگر رساندن.
۲. بهدست آوردن.
۳. گرد کردن.
۴. فراهم آوردن.
〈 به هم رسیدن: (مصدر لازم)
۱. رسیدن به یکدیگر؛ بههم پیوستن دو چیز یا دو کس.
۲. بهوجود آمدن؛ پیدا شدن.
〈 به هم زدن: (مصدر متعدی) ‹برهم زدن›
۱. خراب کردن.
۲. باطل کردن.
۳. مخلوط کردن؛ زیرورو کردن.
۴. آشفته کردن.
۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.
۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن.
۴. (قید) نیز: او هم آمد.
〈 به هم: با هم؛ همراه یکدیگر.
〈 به هم آمدن: (مصدر لازم) [مجاز] به هم پیوستن دو چیز؛ سربههم آوردن.
〈 به هم آمیختن: (مصدر متعدی)
۱. درهم کردن.
۲. مخلوط کردن.
۳. (مصدر لازم، مصدر متعدی) مخلوط شدن.
〈 به هم آوردن: (مصدر متعدی)
۱. به هم رساندن.
۲. به هم بستن.
۳. فراهم آوردن.
〈 به هم برآمدن: (مصدر لازم)
۱. تنگدل شدن؛ اندوهگین شدن.
۲. خشمناک شدن.
〈 به هم افتادن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. گلاویز شدن دو یا چند تن.
۲. با هم گفتگو و نزاع کردن.
〈 به هم پیوستن: (مصدر لازم)
۱. به هم متصل شدن.
۲. به هم رسیدن.
۳. چسبیدن دو چیز به یکدیگر.
〈 به هم خوردن: (مصدر لازم)
۱. برخورد کردن دو چیز یا دو کس به یکدیگر.
۲. [مجاز] منحل شدن و از میان رفتن حزب، جمعیت، یا دستگاه.
۳. [مجاز] آشفته شدن و مشوش گشتن.
〈 به هم درشدن: (مصدر لازم) [قدیمی] آمیخته و درهم شدن؛ مخلوط شدن.
〈 به هم رسانیدن: (مصدر متعدی)
۱. چیزی را به چیز دیگر یا کسی را به کس دیگر رساندن.
۲. بهدست آوردن.
۳. گرد کردن.
۴. فراهم آوردن.
〈 به هم رسیدن: (مصدر لازم)
۱. رسیدن به یکدیگر؛ بههم پیوستن دو چیز یا دو کس.
۲. بهوجود آمدن؛ پیدا شدن.
〈 به هم زدن: (مصدر متعدی) ‹برهم زدن›
۱. خراب کردن.
۲. باطل کردن.
۳. مخلوط کردن؛ زیرورو کردن.
۴. آشفته کردن.