26 فرهنگ

ترجمه مقاله

لوح

/lo[w]h/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. هر چیز پهن، مانندِ سنگ، چوب، استخوان، یا فلز.
۲. [قدیمی] قطعه‌ای پهن که در مکتب‌خانه‌ها بر آن می‌نوشتند.
۳. [قدیمی] تختۀ کشتی.
⟨ لوح محفوظ:
۱. در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است.
۲. (فلسفه) عقل فعال؛ عقل اول؛ نفس کلی.
۳. (تصوف) از مراتب نورالهی که در مرتبه‌ای از خلق و آفرینش متجلی است.