26 فرهنگ

قلاش

/qallāš/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. بیکاره؛ ولگرد.
۲. مفلس؛ بی‌چیز: ◻︎ کمال نفس خردمند نیک‌بخت آن است / که سرگران نکند بر قلندر قلاش (سعدی۲: ۴۶۳).
۳. رند: ◻︎ سرّ قلاشان ندانی راه قلاشان مرو / دیدۀ بینا نداری راه درویشان مبین (سنائی۲: ۶۳۷).
۴. حیله‌گر.