غژیدن
/qažidan/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. خود را روی زمین کشیدن؛ نشسته روی زمین خزیدن: ◻︎ گر تو باشی راست ور باشی تو کژ / پیشتر میغژ بدو واپس مغژ (مولوی: ۲۴۳)، ◻︎ باز حس کژ نبیند غیر کژ/ خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ (مولوی: ۶۱۵).
۲. بر روی هم افتادن دو چیز: ◻︎ زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید / باد به گُل بر وزید، گُل به گِل اندر غژید (کسائی: ۳۳).
۲. بر روی هم افتادن دو چیز: ◻︎ زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید / باد به گُل بر وزید، گُل به گِل اندر غژید (کسائی: ۳۳).