ترجمه مقاله

طرف

فرهنگ فارسی عمید

۱. چشم یا گوشۀ چشم.
۲. جانب؛ سو؛ جهت.
۳. بهره؛ فایده.
۴. منتهی و پایان هرچیز؛ گوشه‌وکنار: طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن.
۵. کمربند.
۶. گُل کمر.
۷. بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند: ◻︎ تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی: ۳۳۴)، ◻︎ مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به ‌کمر بر (مسعودسعد: ۵۶۰).
⟨ طرف بستن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] فایده بردن؛ بهره بردن: ◻︎ به ‌غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ: ۶۳۳)
ترجمه مقاله