26 فرهنگ

رمه

/rame/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. گلۀ گاو، گوسفند، یا اسب.
۲. سپاه و لشکر.
۳. [قدیمی] گروه مردم: ◻︎ گر این خواسته زاو پذیریم همه / ز من گردد آشفته شاه رمه (فردوسی: ۱/۲۴۰).
⟨ رمه ‌شدن: (مصدر لازم) ‹رمه گشتن› [قدیمی] جمع شدن؛ گرد آمدن؛ در یکجا جمع شدن.