ترجمه مقاله

بسیط

فرهنگ فارسی عمید

۱. ساده؛ بی‌تکلف.
۲. (فلسفه) [مقابلِ مرکب] تجزیه‌ناپذیر؛ ساده.
۳. (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن.
۴. [قدیمی] گسترده؛ وسیع.
۵. (اسم) [قدیمی] پهنه؛ گسترده: بسیط زمین.
⟨ اسم بسیط: [مقابلِ اسم] (ادبی) در دستور زبان، کلمه‌ای که بیش از یک جزء نباشد.
⟨ مصدر بسیط: [مقابلِ مصدر مرکب] (ادبی) در دستور زبان، مصدری است که یک کلمه و بی‌جزء باشد: آمدن، رفتن، گفتن، شنیدن.
ترجمه مقاله