خلیدن
/xalidan/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. فرورفتن چیزی باریک و نوکتیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر: ◻︎ گل مینهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱: ۲۸۷).
۲. مجروح شدن.
۳. (مصدر متعدی) [مجاز] آزرده کردن: ◻︎ ننگری تو به من که غفرۀ تو / دل خلد کی روا بود بنگر (عنصری: ۶۱).
۴. (مصدر متعدی) فرو بردن چیزی باریک و نوکتیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر.
۲. مجروح شدن.
۳. (مصدر متعدی) [مجاز] آزرده کردن: ◻︎ ننگری تو به من که غفرۀ تو / دل خلد کی روا بود بنگر (عنصری: ۶۱).
۴. (مصدر متعدی) فرو بردن چیزی باریک و نوکتیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر.