کمانیلغتنامه دهخداکمانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) کاریزکن . مقنی . (فرهنگ فارسی معین ) : آن آب که در چشمه همی برد کمانی در چشم همی بیند از آن آب بخروار. امیر معزی (از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کمانه شود.
کمانیلغتنامه دهخداکمانی . [ ک َ ](ص نسبی ) قوسی و کج و خمیده . (ناظم الاطباء). مقوس . کمان وار. قوسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کمان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمان شود.
کمپانیلغتنامه دهخداکمپانی . [ ک ُ ] (فرانسوی یا انگلیسی ، اِ) شرکت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).شرکت تجارتی . (فرهنگ فارسی معین ). || در تداول فارسی زبانان ، صاحب و رئیس شرکت . (فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عوام فارسی زبان ، سخت متمول . عظیم دارا: مگر من کمپانیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا
قمانیلغتنامه دهخداقمانی . [ ق ُ ] (اِخ ) در جغرافیای قدیم ناحیه ای بوده است در بخش پنجم اقلیم هفتم که بر قطعه ٔ کنار دریای نیطش از بخش ششم اقلیم ششم واقع است و به دریاچه ٔ طرمی منتهی میشود. رجوع به ترجمه ٔ ابن خلدون ج 1 ص 148،
کمپانیفرهنگ فارسی معین(کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شرکتی که برای تجارت یا صن عت تشکیل شود. 2 - اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه نام آنان در عنوان بنگاه درج نمی شود. (فره ).
کمانی 1arcusواژههای مصوب فرهنگستانابری فرعی به شکل لولۀ افقی و متراکم با لبههای کموبیش پاره که در قسمت تحتانی و جلوی بعضی از ابرها دیده میشود و هنگامی که وسیع باشد، نمایی مانند کمانی تاریک و رعبانگیز دارد؛ این ابر فرعی اغلب با کومهایبارا همراه است و در کومهای کمتر دیده میشود
حرکت کمانیلغتنامه دهخداحرکت کمانی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کمانه کردن . حرکت قوسی .
ساز کمانیلغتنامه دهخداساز کمانی . [ زِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) آلت موسیقی از ذوات الاوتار که آن را با کمان (آرشه ) نوازند چون رباب و کمانچه و غژک و ویلن و غیره . رجوع به ساز و ساز زهی و ذوات الاوتار شود.
سخت کمانیلغتنامه دهخداسخت کمانی . [ س َ ک َ ] (حامص مرکب ) درشتی و بیرحمی . (ناظم الاطباء). دلیری . پهلوانی : هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی با آنکه بداندیش بود سخت کمان است . منوچهری .ای بگه راستی قامت تو همچو تیربر من سست ضعیف سخت کم
شسبلغتنامه دهخداشسب . [ ش ِ ] (ع اِ) کمانی که نه نو باشد و نه کهنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کمانی که از چوب باریک ساخته باشند. (ناظم الاطباء). کمانی که شاخه ٔ آن خشک شود تا پژمرده گردد. (از اقرب الموارد).
کمانی 1arcusواژههای مصوب فرهنگستانابری فرعی به شکل لولۀ افقی و متراکم با لبههای کموبیش پاره که در قسمت تحتانی و جلوی بعضی از ابرها دیده میشود و هنگامی که وسیع باشد، نمایی مانند کمانی تاریک و رعبانگیز دارد؛ این ابر فرعی اغلب با کومهایبارا همراه است و در کومهای کمتر دیده میشود
حرکت کمانیلغتنامه دهخداحرکت کمانی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کمانه کردن . حرکت قوسی .
ساز کمانیلغتنامه دهخداساز کمانی . [ زِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) آلت موسیقی از ذوات الاوتار که آن را با کمان (آرشه ) نوازند چون رباب و کمانچه و غژک و ویلن و غیره . رجوع به ساز و ساز زهی و ذوات الاوتار شود.
سخت کمانیلغتنامه دهخداسخت کمانی . [ س َ ک َ ] (حامص مرکب ) درشتی و بیرحمی . (ناظم الاطباء). دلیری . پهلوانی : هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی با آنکه بداندیش بود سخت کمان است . منوچهری .ای بگه راستی قامت تو همچو تیربر من سست ضعیف سخت کم
محکم کمانیلغتنامه دهخدامحکم کمانی . [ م ُ ک َ ک َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی محکم کمان . استواری کمان . || کنایه از زورآوری . دلیری .