کلنیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سرزمینی که جمعی از مردم دیگر به آنجا کوچ کرده باشند؛ مستعمره؛ مهاجرنشین.۲. (پزشکی) مجموعهای شامل میلیونها باکتری که محصول تکثیر چند باکتری است و ممکن است ب
کلنیلغتنامه دهخداکلنی . [ ک ُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) سرزمینی که گروهی از جای دیگر بدانجا کوچ کنند. مهاجرنشین . مستعمره . (فرهنگ فارسی معین ).
لپتیسلغتنامه دهخدالپتیس . [ ل ِ ] (اِخ ) نام کلنی فینیقیه به شمال افریقا، و امروز لبده نامیده میشود. رجوع به لبده شود.
توریوملغتنامه دهخداتوریوم . (اِخ ) شهری در ایتالیا و در دوران باستان کلنی آتن بود. این شهر درنزدیکی خرابه های آثار باستانی «سیباریس » قرار دارد. (از لاروس ). رجوع به تاریخ ایران ب