کالوسلغتنامه دهخداکالوس . (ص ) مردم خربط. (فرهنگ اسدی ). نادان و ابله و بی عقل و احمق باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کودن . بی خرد : ملول مردم ، کالوس بی محل باشدمکن نگارا! این خوی و طبع را بگذار. ابوالمؤید بلخی (فرهنگ اسدی ص <span class="h
کالوسفرهنگ فارسی عمیدابله؛ نادان: ◻︎ ملول مردم کالوس بیمحل باشد / مکن نگارا، این خوی و طبع را بگذار (ابوالمؤید بلخی: شاعران بیدیوان: ۵۹).
کاپلوشلغتنامه دهخداکاپلوش . [ پ ِ ] (اِخ ) دژخیم پاریس (از 1411 تا 1418 م .). یکی از سران حرس «بورگینیون » در عهد شارل ششم . به امر «ژان بیباک » وی را گردن زدند.
کالپوسلغتنامه دهخداکالپوس . (اِخ ) سرسلسله ٔ خانواده ٔ کالپورنیوس بوده است . (ترجمه ٔ تاریخ تمدن قدیم ص 496).
کالپوشلغتنامه دهخداکالپوش . (اِخ ) نام چمنی است نزدیک به بجنورد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 178). چمنی بزرگ و وسیع در کثرت آب و علف مثل است . از سمتی به گرگان و از سمتی به جاجرم و از جانبی به نردین و از طرف دیگر به فرنگ فارسیان محدود است . کوهستانی است . و چشمه ها
کالوزلغتنامه دهخداکالوز. (ع ص ، اِ) آنکه برای آب با سلاح بیرون آید وقتی که در سرآب خصومتی باشد. ج ، کوالیز. (ناظم الاطباء).
کالوسیهلغتنامه دهخداکالوسیه . [ سی ی ِ ](اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 82هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4هزارگزی باختر شوسه ٔ مسجد سلیمان به هفتگل واقع است . و50</span
کالوسکلغتنامه دهخداکالوسک . (اِ) باقلا را گویند. (برهان ) (شعوری ج 2 ورق 248). به فارسی باقلی است . (فهرست مخزن الادویه ). فول . باقالی . باقلی .
حقه ٔ کالوسلغتنامه دهخداحقه ٔ کالوس . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از سی لحن باربد و نام نوائی از موسیقی : چو قند از حقه ٔ کالوس دادی شکر کالای او را بوس دادی . نظامی .و در بعض لغ
کالیوفرهنگ مترادف و متضاد۱. ابله، بیخبر، کالوس، نادان ۲. اصم، کر، ناشنوا ۳. حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته
حقه ٔ کاووسلغتنامه دهخداحقه ٔ کاووس . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام لحنی و نوایی . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به حقه ٔ کالوس شود.
دودکانزلغتنامه دهخدادودکانز. [ دُ دِ ن ِ ] (اِخ ) نام مجمع الجزایری است مرکب از 12 جزیره و 2680 هزارگز مربع مساحت و 123021 تن جمعیت متعلق به یونان میان آسیای صغیر و جزیره ٔ کرت ، شهر عمده اش رود
بی محللغتنامه دهخدابی محل . [ م َ ح َل ل / م َ ح َ ] (ص مرکب )(از: بی + محل ) بیجای . (آنندراج ). نابجای . (یادداشت مؤلف ) : در عقد نکاح و عروسی وی [ طغرل ]تکلفهای بی محل نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254
کالوسیهلغتنامه دهخداکالوسیه . [ سی ی ِ ](اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 82هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4هزارگزی باختر شوسه ٔ مسجد سلیمان به هفتگل واقع است . و50</span
کالوسکلغتنامه دهخداکالوسک . (اِ) باقلا را گویند. (برهان ) (شعوری ج 2 ورق 248). به فارسی باقلی است . (فهرست مخزن الادویه ). فول . باقالی . باقلی .
جزیره ٔ بنکالوسلغتنامه دهخداجزیره ٔ بنکالوس . [ ج َ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) یا لنکابالوس . در دریای اعظم اندر مغرب کله واقع است . مردمان او برهنه اند و خواسته ٔ ایشان آهن است و طعامشان موز است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 20).
حقه ٔ کالوسلغتنامه دهخداحقه ٔ کالوس . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از سی لحن باربد و نام نوائی از موسیقی : چو قند از حقه ٔ کالوس دادی شکر کالای او را بوس دادی . نظامی .و در بعض لغ