پرویزنلغتنامه دهخداپرویزن . [ پ َرْ زَ ] (اِ) آلتی بود که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن بیزند. پرویز (مخفف آن ). پروزن . آردبیز. ماشو. ماشوب . گرمه بیز.گرمه ویز. تنگ بیز.
چشم پرویزنلغتنامه دهخداچشم پرویزن . [ چ َ / چ ِ م ِ پ َرْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سوراخ پرویزن است . (از آنندراج ) : گرد غم را با دل پررخنه ٔ ما الفتی است باشد آری آشنا
پروزنلغتنامه دهخداپروزن . [ پ َرْ وَ زَ] (اِ) پرویزن . پرویز. پریزن . پریز. آردبیز. غربال . || هرچیز پرسوراخ و شبکه دار : چرخ پنداری بخواهد بیختن زان همی پوشد لباس پروزن . ناصرخس
پرویزلغتنامه دهخداپرویز. [ پ َرْ ] (اِخ ) لقب خسرو دوم بیست و سومین پادشاه ساسانی است . پرویز در اصل ابهرویز بمعنی پیروز و مظفر باشد. در ترجمه ٔ طبری بلعمی آمده است : «هرمز را پس
چشم پرویزنلغتنامه دهخداچشم پرویزن . [ چ َ / چ ِ م ِ پ َرْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سوراخ پرویزن است . (از آنندراج ) : گرد غم را با دل پررخنه ٔ ما الفتی است باشد آری آشنا