وشلغتنامه دهخداوش . [ وَ ] (ص ) وشت . (فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی . (برهان ). خوب و خوش و زیبا. (ناظم الاطباء).- وش آمدن ؛ خوش آمدن
وش کردنلغتنامه دهخداوش کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سره کردن . بی غش ساختن . (فرهنگ فارسی معین ) : عشق بود ار گنج پنهان فی المثل نقد خود را کرده است وش از ازل .شاه داعی (از فرهن
وشیلغتنامه دهخداوشی . [ وَ / وَش ْ شی ] (ص نسبی ) منسوب به وش ، و آن شهری است از ترکستان . (برهان ) (آنندراج ).