هواریواژهنامه آزادنوعی غذای محلی که با ماهی بویژه با ماهی هوور و با برنج پخته می شود تقریبا معادل استامبولی با گوشت ماهی است
حواریلغتنامه دهخداحواری . [ ح َ ] (اِ) حَواری ّ. یار برگزیده و عنوان هر یک از یاران عیسی : چندان دروغ و بهتان گفتند که آن یهودان بر عیسی بن مریم بر مریم و حواری . منوچهری .سرمه ٔ عیسی که خاک چشم حواری است گر جهت خر نسودمی چه غمس
حواریلغتنامه دهخداحواری . [ ح ُوْ وا را ] (ع اِ) میده ٔ سپید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الدقیق الابیض . (اقرب الموارد). آرد سفید. (غیاث ). آرد سفید بی سبوس . || هر طعام که آنرا سپید کرده باشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
حواریلغتنامه دهخداحواری .[ ح َ ری ی ] (ع اِ) خویش . (منتهی الارب ). حمیم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ناصح . (ازاقرب الموارد). || گازر. (منتهی الارب ). قصار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || یاری دهنده ٔ انبیاء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || یار برگزیده . (ترجمان عادل بن ع
عواریلغتنامه دهخداعواری . [ ع َ / ع َ ری ی ] (ع اِ) ج ِ عاریة [ ی َ / ری ی َ ] .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عاریة شود.
گردشگری هواریلیfly-rail holidayواژههای مصوب فرهنگستانسفری که در آن گردشگر، پس از پرواز به نقطهای دوردست، با قطار و با برنامۀ زمانی معین و چندمرحلهای از آن نقطه به گردش در منطقه میپردازد
هوازیلغتنامه دهخداهوازی . [ هََ / هَِ ] (ق ) بیکبار. ناگاه . (برهان ) : مردمان از خرد سخن گویندتو هوازی حدیث غاب کنی . رودکی .هوازی برآمد برم آن نگارمرا تنگ بگرفت اندر کنار. <p class="author
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عبدالرحمان عامربن ذوالنون هواری اندلسی معروف به مأمون ابن ذی النون ، از پادشاهان قبایل اندلس بود. پس از مرگ پدر به سال 435 هَ . ق . به حکومت طلیطلة رسید و پس از جنگ وفتوحات فراوان به سال <span class
رهواریلغتنامه دهخدارهواری . [رَهَْ ] (حامص مرکب ) راهواری . صفت و عمل رهوار. نرم روی و خوشگامی مرکب . مقابل لنگی . (یادداشت مؤلف ).- به رهواری لنگی پوشیدن ؛ کنایه از به چابکی و زرنگی عیبی را نهان داشتن . عیب خویش به مهارت و جلدی پنهان کردن :
ماهواریلغتنامه دهخداماهواری . [ ماه ْ ] (اِ مرکب ) دخل در یک ماه . || ماهیانه و شهریه . (ناظم الاطباء).
راهواریلغتنامه دهخداراهواری . (حامص مرکب ) عمل راهوار. فراخ گامی و تندوتیزی . (ناظم الاطباء) : نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ به راهواری بیرون برم همی لنگی . اثیرالدین اخسیکتی .بود با راهواریش همه لنگ با چنان پی فراخیی همه تنگ . <
علی لهواریلغتنامه دهخداعلی لهواری . [ع َ ی ِ ل َ هَْ ] (اِخ ) ابن یونس بن عبداﷲ لهواری تونسی . ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن . وی در ذیحجه ٔ سال 668 هَ . ق . متولد شد. و او را تصنیفاتی است .(از معجم المؤلفین از نیل الابتهاج تنبکتی ص <span class="hl" dir="ltr
رهواریride comfort, ride, comfort, rideabilityواژههای مصوب فرهنگستانمیزان راحتی سرنشین براساس این عوامل: شدت ضربه در هنگام عبور از روی پلها یا خطوط راهآهن؛ میزان جهش و میرانندگی تایر بر روی ناهمواریهای جاده، میزان پوشدهی ناهمواری جاده