نویسندهلغتنامه دهخدانویسنده . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه نوشتن تواند. (یادداشت مؤلف ). که سواد نوشتن دارد : سدیگر هر آن کس که داننده بودنویسنده و چیزخواننده بود. فردوسی .نویسنده را دست گویا بود<b
نیوشندهلغتنامه دهخدانیوشنده . [ ش َ دَ / دِ ] (نف ) گوش کننده . شنونده . (برهان قاطع) (آنندراج ). سامع. مستمع : تهمتن بدو گفت من بنده ام سخن هرچه گوئی نیوشنده ام . فردوسی .بگو تا چه داری بیار از خرد<b
نویسندهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) کسی که کتاب، مقاله، یا داستان مینویسد.۲. [قدیمی] دبیر.۳. [قدیمی] باسواد.
نویسندهلغتنامه دهخدانویسنده . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه نوشتن تواند. (یادداشت مؤلف ). که سواد نوشتن دارد : سدیگر هر آن کس که داننده بودنویسنده و چیزخواننده بود. فردوسی .نویسنده را دست گویا بود<b
نویسندهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) کسی که کتاب، مقاله، یا داستان مینویسد.۲. [قدیمی] دبیر.۳. [قدیمی] باسواد.
نویسندهلغتنامه دهخدانویسنده . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه نوشتن تواند. (یادداشت مؤلف ). که سواد نوشتن دارد : سدیگر هر آن کس که داننده بودنویسنده و چیزخواننده بود. فردوسی .نویسنده را دست گویا بود<b
نانویسندهلغتنامه دهخدانانویسنده . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) امی . (السامی ) (ترجمان القرآن ). که نویسنده نیست . که نوشتن نتواند و نداند. نانویسا.
نویسندهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) کسی که کتاب، مقاله، یا داستان مینویسد.۲. [قدیمی] دبیر.۳. [قدیمی] باسواد.