ندالغتنامه دهخداندا. [ ن َ ] (ع اِ) تری . نم . (غیاث اللغات ). رجوع به ندی شود. || پیه . شحم . (از بحر الجواهر). رجوع به ندی شود.
ندالغتنامه دهخداندا. [ ن ِ ] (از ع ، اِ) بانگ . فریاد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آواز. (آنندراج ). اعلان . (ناظم الاطباء). نداء : می شنیدی ندای حق و جواب بازدادی چنانکه داد
ندءلغتنامه دهخداندء. [ ن َدْءْ ] (ع مص ) ناپسند داشتن چیزی را. و صواب آن بَذْء است . (منتهی الارب ). رجوع به بَذْء شود. || بر آتش انداختن گوشت را یا فروپوشیدن گوشت را در آتش .
ندا کردنلغتنامه دهخداندا کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آوازکردن . خواندن . (ناظم الاطباء). آواز دادن . (یادداشت مؤلف ). خطاب کردن . صدا زدن . بانگ کردن : چرخ و زمان کرده ندا کای
تَنَادِفرهنگ واژگان قرآنندا دادن (يوم التناد : قيامت ،تسميه قيامت به اين اسم به اين دليل است که قيامت ،روزی است که اهل دوزخ و اهل بهشت يکديگر را ندا دهند يا به خاطر اين است که در آن رو