منقورلغتنامه دهخدامنقور. [ م َ ] (ع ص ) تهی کرده شده وخالی کرده و سوراخ شده . (ناظم الاطباء). || نقرشده . کنده . کنده شده . کنده کاری شده : صورت معشوق در حجرالاسود سینه شان منقوش
منقورفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کنده شده ، نقر شده ، کنده . 2 - سوراخ شده . 3 - ساییده شده .
منصورلغتنامه دهخدامنصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمدبن اسد سامانی ، مکنی به ابوصالح . رجوع به ابوصالح شود.
مناورةدیکشنری عربی به فارسیشروع بازي شطرنج , از دست دادن يکي دو پياده در برابر تحصيل امتيازاتي , بذله , موضوع بحث , مانور , تمرين نظامي
پیمپالگاونلغتنامه دهخداپیمپالگاون . [ وُ ] (اِخ ) قصبه ای است در اواسط هندوستان و در ایالت برار دارای بتخانه ای منقور در تخته سنگی . (قاموس الاعلام ترکی ).
نَقِيراًفرهنگ واژگان قرآنگودي پشت هسته ي خرما - نقطهاي است که بر روي هسته خرما است - چيز حقير و اندکي که مرغ آن را با منقار خود از زمين بر ميدارد (کلمه نقير ، صفت مشبهه است ، و در عبارت
آجیدنلغتنامه دهخداآجیدن . [ دَ ] (مص ) آجدن . آزدن . آژدن . نگندن . || منقور و مضرس کردن سطح سنگ آسیا با آسیازنه بهتر خرد کردن دانه را. رجوع به آژدن شود.
دات شاهپوهرلغتنامه دهخدادات شاهپوهر. (اِخ ) نام موبد اردشیرخوره . صورت و نام وی بر سنگی گرانبها منقورست . (سبک شناسی ج 1 ص 51 بنقل از ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 72).