مقطوع النسللغتنامه دهخدامقطوع النسل . [ م َ عُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) که نسلش بریده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بلاعقب . بی زاد و ولد.- مقطوع النسل کردن کسی را ؛ بیضه های او را بیرون کردن و اخته کردن او را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خصی کردن وی را.با برداشتن یا از
مقثوءةلغتنامه دهخدامقثوءة. [ م َ ث ُ ءَ ] (ع اِ) خیارزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقثاءة. (اقرب الموارد). و رجوع به مقثاءة شود.
مقطوعلغتنامه دهخدامقطوع . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
مقطوعلغتنامه دهخدامقطوع .[ م َ ] (ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده . (ناظم الاطباء).- قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- نسل مقطوع ؛ نسل بریده . (یا
بیثمرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ] بیثمر، خشک، بیحاصل سترون، نازا، نابارور، عقیم، مقطوعالنسل، اخته، خنثا، خواجه استریل، پاستوریزه نابرومند، ناشکوفا
بلاعقبلغتنامه دهخدابلاعقب . [ ب ِ ع َ ق ِ ] (ع ص مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + عقب ) بدون عقب . بدون فرزند. بی فرزند. (فرهنگ فارسی معین ). اجاق کور. بی وارث .- بلاعقب بودن ؛ عاقر بودن . مقطوع النسل بودن . عقیم بودن . عقیمه بودن .
منبترلغتنامه دهخدامنبتر. [ مُم ْ ب َ ت ِ ] (ع ص ) بی اولاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بی فرزند. (آنندراج ). مقطوع النسل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بریده و ناتمام . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتار شود.
ناقصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ص، ناکامل، نارسا، افتاده، نادیده گرفتهشده، جاافتاده، دارایازقلم افتادگی، محذوف تکمیلنشده▼ معیوب، خراب، بدونکمال ◄ ناقص، کم آورده لُخت، تجهیزنشده کوتاه [فاصله] جزئی، بخشی، پاره- تکهتکه، پریده، شکسته ساقطشده ناراضیکننده فرسوده اندک، مختصر، خلاصه، سطحی، سَبُک، بیبرکت، توخا
مقطوعلغتنامه دهخدامقطوع . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
مقطوعلغتنامه دهخدامقطوع .[ م َ ] (ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده . (ناظم الاطباء).- قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- نسل مقطوع ؛ نسل بریده . (یا
حدیث مقطوعلغتنامه دهخداحدیث مقطوع . [ ح َ ث ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
مقطوعلغتنامه دهخدامقطوع . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
مقطوعلغتنامه دهخدامقطوع .[ م َ ] (ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده . (ناظم الاطباء).- قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- نسل مقطوع ؛ نسل بریده . (یا
نامقطوعلغتنامه دهخدانامقطوع . [ م َ ] (ص مرکب ) قطعناشده . بریده ناشده . || غیرقطعی .- قیمت نامقطوع ؛قطعی ناشده . مقابل قیمت مقطوع ، به معنی قطعی و غیرقابل کاهش و چانه ناپذیر.