مدهوشلغتنامه دهخدامدهوش . [ م َ ] (اِخ ) (میر...) مبارکشاه یا سیدمبارک خان اصفهانی یا شیرازی ، از شاعران قرن یازدهم هجری قمری است و به روایت آذر از والی زادگان حویزه و از معاصران شاه سلیمان بوده است . به روایت نصرآبادی «چون در حفظ مالیات اهتمامی ندارد پیوسته در پریشانی می گذارد». او راست :
مدهوشلغتنامه دهخدامدهوش . [ م َ ] (ع ص ) خیره . (زمخشری ). بی آگاهی . متحیر. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). دیوانه . سراسیمه . (حفان ). شیدا. (اوبهی ). سرگشته . حیران . مست . بیهوش . (از غیاث اللغات ). بی خود. حیران . (منتهی الارب ). هاج . خردشده از ترس و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). بی خویشتن . بی خب
مدهوش شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیخویشتن شدن، بیخود شدن، محو شدن ۲. بیهوش شدن، از هوش رفتن ≠ به هوش آمدن
مدهوشیلغتنامه دهخدامدهوشی . [ م َ ] (حامص ) حیرانی . سرگردانی . تحیر.سرگشتگی . بیهوشی . (ناظم الاطباء). مدهوش گشتن . مدهوش بودن . حیرت . شیدائی . بی خودی . بی خویشتنی : ز مدهوشی دلش حیران بمانده در آن بازیچه سرگردان بمانده . نظامی .-
شهر مدهوشانلغتنامه دهخداشهر مدهوشان . [ ش َ رِ م َ ] (اِخ ) بگفته ٔ نظامی در داستان هفت پیکر شهری است در چین یعنی ترکستان شرقی : گفت شهری است در ولایت چین شهری آراسته چو خلدبرین نام آن شهر شهر مدهوشان تعزیت خانه ٔ سیه پوشان .نظامی (هفت پی
مدهوشیلغتنامه دهخدامدهوشی . [ م َ ] (حامص ) حیرانی . سرگردانی . تحیر.سرگشتگی . بیهوشی . (ناظم الاطباء). مدهوش گشتن . مدهوش بودن . حیرت . شیدائی . بی خودی . بی خویشتنی : ز مدهوشی دلش حیران بمانده در آن بازیچه سرگردان بمانده . نظامی .-