مددکارلغتنامه دهخدامددکار. [ م َ دَدْ ] (ص مرکب ) یاریگر. ظهیر. حامی . دستگیر : و آنکه مددکارباشد او را در همه ٔ کارهاش . (تاریخ بیهقی ص 313).باکش ز هفت دوزخ سوزان نی زهرا چو هست یار و مددکارش . ناصرخسرو.</p
مددکارفرهنگ مترادف و متضادپشتوار، پشتیبان، پشتیوان، پیشکار، حامی، خادم، دستگیر، دستیار، ظهیر، معاون، معین، ناصر، نصیر، یار، یاریگر، یاور، یاریدهنده
مددکاریلغتنامه دهخدامددکاری . [ م َ دَدْ ] (حامص مرکب ) کمک . دستگیری . یاری . یاوری . مساعدت . حمایت : نام احمد چون چنین یاری کندتا که نورش چون مددکاری کند. مولوی .|| تأیید. توفیق : درمی خواهد از خدا مددکاری
مددکاریلغتنامه دهخدامددکاری . [ م َ دَدْ ] (حامص مرکب ) کمک . دستگیری . یاری . یاوری . مساعدت . حمایت : نام احمد چون چنین یاری کندتا که نورش چون مددکاری کند. مولوی .|| تأیید. توفیق : درمی خواهد از خدا مددکاری
مددگارلغتنامه دهخدامددگار. [ م َ دَدْ ] (ص مرکب ) مددکار. رجوع به مددکار و نیز رجوع به ناظم الاطباء شود.
مددکاریلغتنامه دهخدامددکاری . [ م َ دَدْ ] (حامص مرکب ) کمک . دستگیری . یاری . یاوری . مساعدت . حمایت : نام احمد چون چنین یاری کندتا که نورش چون مددکاری کند. مولوی .|| تأیید. توفیق : درمی خواهد از خدا مددکاری