لاعبلغتنامه دهخدالاعب . [ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لعب . بازی گر. بازی کن . بازی کننده : و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعِبین . (قرآن 38/44). و ما خلقنا السماء و الارض و مابینهما لاعبین . (قرآن 16/
لاحبلغتنامه دهخدالاحب . [ ح ِ] (اِخ ) ابن مالک بن سعداﷲ من بنی جعیل ثم من بنی صخر.ابن عبدالحکم ذکر وی در عداد صحابه ای که به مصر فرود آمدند کرده است و از سعیدبن عفیر نقل کرده که : انه بایع رسول اﷲ علیه و آله و سلم فی عصابة من قومه . ابن یونس گوید لاحب بن مالک البلوی صحابی شهد فتح مصر ولا نعلم
لاحبلغتنامه دهخدالاحب . [ ح ِ ] (ع ص ) راه روشن و فراخ . (منتهی الارب ). راه هویدا. (مهذب الاسماء). راه پیدا.
القاص لایحب القاصلغتنامه دهخداالقاص لایحب القاص . [ اَ قاص ْ ص ُ ی ُ ح ِب ْ بُل ْ قاص ص ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (مثل ) یعنی داستان سرایان و هنگامه گیران یکدیگر را بدوست نگیرند. نظیر همکارهمکار را نتواند دید. رجوع به قاص شود : سنبله کرد سنبلم را خاص زانکه القاص لایحب القاص .
لاعبیلغتنامه دهخدالاعبی . [ ع ِ بی ی ] (ص نسبی )منسوب به لاعب . و بدین نسبت یکی از اجداد ابی الحسن احمدبن عبداﷲبن محمدبن عبداﷲ اللاعبی الاسماطی المعروف به ابن اللاعب شهرت یافته است ... (سمعانی ورق 595).
لاعبیلغتنامه دهخدالاعبی . [ ع ِ بی ی ] (ص نسبی )منسوب به لاعب . و بدین نسبت یکی از اجداد ابی الحسن احمدبن عبداﷲبن محمدبن عبداﷲ اللاعبی الاسماطی المعروف به ابن اللاعب شهرت یافته است ... (سمعانی ورق 595).
ملاعبلغتنامه دهخداملاعب . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) بازیگر. بازی کننده : سپهر ملاعب بساط مزورچو برجنبد افراد گردند ضایع.عمعق (دیوان چ نفیسی ص 198).
ملاعبلغتنامه دهخداملاعب . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ مَلعَب . (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازیگاهها : لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین . عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 436</s
تلاعبلغتنامه دهخداتلاعب . [ ت َ ع ُ ] (ع مص ) بازی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).