قبطیلغتنامه دهخداقبطی . [ ق ِ طی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قبط و آن دودمانی بوده اند در مصر قدیم . (سمعانی ). رجوع به قبط شود.
قبطیلغتنامه دهخداقبطی . [ ق ِ طی ی ] (اِخ ) ابورافع. مولای رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم . در نام او اختلاف است . گویند اسلم یا هرمز یا ابراهیم یا ثابت بوده است . (سمعانی ).
قبطیلغتنامه دهخداقبطی . [ ق ِ طی ی ] (اِخ ) زیادبن عبیداﷲ حمیری از محدثان است . وی از رویفعبن ثابت روایت دارد. (سمعانی ).
قبطیلغتنامه دهخداقبطی . [ ق ِ طی ی ] (اِخ ) عبدالملک قبطی فرسی از محدثان است . وی علی (ع ) و مغیرةبن شعبه را دیده و از جندب و جابربن سمرة روایت کند. او سه سال پیش از پایان خلافت عثمان بدنیا آمد وبه سال 136 وفات یافت و مردی مدلس بود. (سمعانی ).
قبیطیلغتنامه دهخداقبیطی . [ق ُب ْ ب َ طا ] (معرب ، اِ) شکرینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قبیده و قبیط و قبیطاء و قباط شود.
قبیتیواژهنامه آزادقبیتی- (قوبی تیی) نام نوعی حلوا در استان خوزستان می باشد که شباهت زیادی به خامه دارد و نیز به آردی که خیلی سفید باشد اطلاق می کنند. قوبیتی؛ نوعی حلوا که در خوزستان و بعضی از دیگر استان های کشور تهیه می شود و سفید رنگ و خامه مانند و خیلی شیرین است.
حجر قبطیلغتنامه دهخداحجر قبطی . [ ح َ ج َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشنان القصارین . آونة. سنگ گازران . موروقیتس . غالاکسوس . بلغت مصری آونة نامند و آن سنگی است مایل بسبزی و سست و بغایت زودشکن و گازران با او جامه شویند. در اول سرد و خشک و قاطع سیلان خون از ظاهر و باطن و محلل اورام و مجفف ق
خرنوب قبطیلغتنامه دهخداخرنوب قبطی . [ خ َ ب ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) قرن نبط. خرنوب مصری . رجوع به قرن نبط شود.
فابش قبطیلغتنامه دهخدافابش قبطی . [ ب ِ ش ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باقلی مصری . رجوع به فابس شود.
قبطیةلغتنامه دهخداقبطیة. [ ق ِ طی ی َ ] (اِخ ) (ماریه ٔ...) دختر شمعون مادر ابراهیم سریه ٔ آن حضرت صلی اﷲ علیه و سلم است . (منتهی الارب ).
قبطیةلغتنامه دهخداقبطیة. [ ق ُ / ق ِ طی ی َ ] (ص نسبی ) (ثیاب ...) جامه ٔ کتان سپید منسوب به قبط. و ضم آن بر خلاف قیاس است . ج ، قَباطی و قَبّاطی . (منتهی الارب ).
قبطیةلغتنامه دهخداقبطیة. [ ق ُ طی ی َ ] (اِخ ) (اللغة...) لغت قدیمی مصر است که در عهد خاندان فرعون رواج داشت و آن شاخه ای از لغت های حامی است که زبان یونانی پس از فتح اسکندر جای آن را در امور رسمی دولتی و نیز در شهرها گرفت ، ولی مردم عوام و ده نشینان آن را نگه داشتند و بشاخه هائی منشعب گردید.
خرنوب مصریلغتنامه دهخداخرنوب مصری . [ خ َ ب ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است و آنرا خرنوب قبطی نیز می نامند. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خرنوب قبطی شود.
قبطیةلغتنامه دهخداقبطیة. [ ق ِ طی ی َ ] (اِخ ) (ماریه ٔ...) دختر شمعون مادر ابراهیم سریه ٔ آن حضرت صلی اﷲ علیه و سلم است . (منتهی الارب ).
قبطیةلغتنامه دهخداقبطیة. [ ق ُ / ق ِ طی ی َ ] (ص نسبی ) (ثیاب ...) جامه ٔ کتان سپید منسوب به قبط. و ضم آن بر خلاف قیاس است . ج ، قَباطی و قَبّاطی . (منتهی الارب ).
قبطیةلغتنامه دهخداقبطیة. [ ق ُ طی ی َ ] (اِخ ) (اللغة...) لغت قدیمی مصر است که در عهد خاندان فرعون رواج داشت و آن شاخه ای از لغت های حامی است که زبان یونانی پس از فتح اسکندر جای آن را در امور رسمی دولتی و نیز در شهرها گرفت ، ولی مردم عوام و ده نشینان آن را نگه داشتند و بشاخه هائی منشعب گردید.
حجر قبطیلغتنامه دهخداحجر قبطی . [ ح َ ج َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشنان القصارین . آونة. سنگ گازران . موروقیتس . غالاکسوس . بلغت مصری آونة نامند و آن سنگی است مایل بسبزی و سست و بغایت زودشکن و گازران با او جامه شویند. در اول سرد و خشک و قاطع سیلان خون از ظاهر و باطن و محلل اورام و مجفف ق
خرنوب قبطیلغتنامه دهخداخرنوب قبطی . [ خ َ ب ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) قرن نبط. خرنوب مصری . رجوع به قرن نبط شود.
فابش قبطیلغتنامه دهخدافابش قبطی . [ ب ِ ش ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باقلی مصری . رجوع به فابس شود.
سنگ قبطیلغتنامه دهخداسنگ قبطی . [ س َ گ ِق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجر قبطی و آن سنگی باشد سبز تیره رنگ و بسیار سست و نرم و زود در آب حل شود و گازران مصر کتان را بدان شویند و در اسهال بکار برند نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).