فضیللغتنامه دهخدافضیل . [ ف ُ ض َ ] (اِخ ) ابن عیاض . از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است . فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی ، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم . از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل او از کوفه و مولدش سمرقند و
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضلفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نقص] کمال؛ دانش؛ علم.۲. برتری.۳. بخشش؛ احسان؛ نیکویی.۴. [قدیمی] افزونی.
فضیلتلغتنامه دهخدافضیلت . [ ف َ ل َ ] (ع اِمص ) فضیلة. رجحان . برتری . مزیت .فزونی . (از منتهی الارب ) : آدمیان را به فضیلت نطق و مزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. (کلیله و دمنه ). چه هرکه از خرد بهره دارد فضیلت او بر وی پوشیده نماند. (کلیله و دمنه ). چندانک اندک م
فضیلةلغتنامه دهخدافضیلة. [ ف َ ل َ ](ع اِمص ) فزونی . (منتهی الارب ). مزیت . خلاف نقیصه و رذیله . (از اقرب الموارد). || پایه ٔ بلند در فضل . ج ، فضایل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فضیلتفرهنگ فارسی عمید۱. برتری در علم، هنر، و اخلاق؛ فضل.۲. برتری؛ شرف.۳. (اسم) [مقابلِ رذیلت] ویژگیهای ستودۀ اخلاقی.
عیاضلغتنامه دهخداعیاض . [ ع ِ ] (اِخ ) (فضیل ...) در بیت ذیل از ناصرخسرو اشاره به فضیل بن عیاض است که از مشاهیر عرفا در قرن دوم هجری بود : کجاست یحیی و ذوالنون وکو فضیل عیاض شقیق و شبلی و سفیان کجا و حاتم کو.رجوع به فُضَیل شود.
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) کنیت ابن فضیل کاتب فارسی . رجوع به ابن فضیل کاتب ابوالحسن ... شود.
فضیلت گسترلغتنامه دهخدافضیلت گستر. [ ف َ ل َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) فضیلت گسترنده . آنکه فضیلت را بسط دهد. || دانشمند. (فرهنگ فارسی معین ).
فضیلت نهادنلغتنامه دهخدافضیلت نهادن . [ ف َ ل َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیح نهادن . برتری دادن . فضیلت دادن : نگویم فضیلت نهم بر کسی چنان باش با من که با هر کسی . سعدی .چو خسرو فضیلت نهد بر ویم ند
فضیل عیاضلغتنامه دهخدافضیل عیاض . [ ف ُ ض َل ِ ع ِ ] (اِخ ) فضیل بن عیاض عارف معروف : کجاست یحیی و ذاالنون و کو فضیل عیاض ؟شقیق و شبلی و سفیان کجا و حاتم کو؟ ناصرخسرو.رجوع به فضیل .... ابن عیاض شود.
فضیلت دادنلغتنامه دهخدافضیلت دادن . [ ف َ ل َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیح دادن . برتری دادن . برتر شمردن . بهتر دانستن : ترا بر وی فضیلت داده ، شکر نعمت رب العالمین بجا آر. (گلستان ).
فضیلتلغتنامه دهخدافضیلت . [ ف َ ل َ ] (ع اِمص ) فضیلة. رجحان . برتری . مزیت .فزونی . (از منتهی الارب ) : آدمیان را به فضیلت نطق و مزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. (کلیله و دمنه ). چه هرکه از خرد بهره دارد فضیلت او بر وی پوشیده نماند. (کلیله و دمنه ). چندانک اندک م
حرف تفضیللغتنامه دهخداحرف تفضیل . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: تاء و راء است که در اواخر صفات معنی ترجیح و تفضیل دهد، چنانکه عالم ترو توانگرتر. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 167).
ابوفضیللغتنامه دهخداابوفضیل . [ اَف ُ ض َ ] (اِخ ) ابوبکربن ابی قحافه خلیفه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه . و این کنیت ابی بکر به روزگار جاهلیت بود.
اسم تفضیللغتنامه دهخدااسم تفضیل . [ اِ م ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب کشاف گوید: اسمی است که از فعل اشتقاق شود برای آنکه فزونی صفتی را در موصوفی بر دیگران (که دارای آن صفت هستند) بیان کند. پس اسم فاعل و اسم مفعول و صفت مشبهه ، از آن جدا گردید، زیرا که آنها فزونی را نرسانند. و صیغه ٔ مبالغ
تفضیللغتنامه دهخداتفضیل . [ ت َ ] (ع مص ) افزونی دادن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). فضل نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فزونی نهادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) فزونی و برتری و فضیلت . (ناظم الاطباء) : انظر کیف فضلنا بعضهم علی ب
ابوالفضیللغتنامه دهخداابوالفضیل . [ اَ بُل ْ ف ُ ض َ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از قواطع طیور چندِ گنجشکی . زرزور. ملوکی . صفراغون . عصفورالشوک . عصفورالسیاح . طرغلودیس . طروغلودقس .