فرویشلغتنامه دهخدافرویش . [ ف َرْ ] (اِ) تقصیر و فروگذاشت باشد. (برهان ) : راه دیو و عین فرویش است این تا نپنداری که درویش است این .امیر حسینی سادات (از حاشیه ٔ برهان چ معین از جهانگیری ). || تعطیل و کاهلی و درنگ . (برهان ): ب
فرویشفرهنگ فارسی عمید۱. درنگ؛ تٲخیر.۲. غفلت.۳. قصور و اهمال در کاری: ◻︎ گه از لب شربتی ندْهی، به کشتن همی نمیارزم / چرا در کارهات آخر چنین فرویش میباشد؟ (امیرخسرو: ۲۲۶).۴. غافل.۵. اهمالکننده.
فروزلغتنامه دهخدافروز. [ ف َرْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر، واقع در یازده هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و کنار جنوبی راه اتومبیل رو مانیزان به ملایر. ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل و دارای 435 تن سکنه . محصولاتش غله و انگور است . اهال
فروزلغتنامه دهخدافروز. [ ف ُ ] (اِ) تابش و روشنی و فروغ آفتاب و غیره . (برهان ) : زمان خواست زو نامور هفت روزبرفت آنکه بودش ز دانش فروز. فردوسی .- پرفروز ؛ پرتابش . بسیار روشن : ع
فروشلغتنامه دهخدافروش . [ف ُ ] (اِمص ) فروختن . (آنندراج ). بجای اسم مصدر در این معنی به کار رود. مقابل خرید. فروخت و مبادله ٔ چیزی به پول نقد. (از ناظم الاطباء). || (نف مرخم ) فروشنده . (آنندراج ). در این معنی مخفف فروشنده است و همواره بصورت ترکیب و مزید مؤخر بکار رود.ترکیب ها:آجیل
فرویزلغتنامه دهخدافرویز. [ ف َرْ ] (اِ) فراویز. که سجاف جامه باشد. (برهان ). رجوع به فراویز و فریز شود.
فیروزلغتنامه دهخدافیروز. (اِخ ) دهی است از بخش لنگه ٔ شهرستان لار که در شوره زار واقع و دارای پانزده تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
اهمالفرهنگ مترادف و متضادتسامح، تعلل، تغافل، تکاهل، تنبلی، تهاون، سستی، طفره، غفلت، فرویش، کاهلی، کوتاهی، مسامحه، مماشات، مماطله
پرویشلغتنامه دهخداپرویش . [ پ َرْ ] (اِ) فرویش . کاهلی . سستی درکار. عطلت . تقصیر در کار. کوتاهی . تنبلی به کار. اهمال : اژدها پیش است و تیغ اندر عقب ایام شدره مده ای دوست سوی خویشتن پرویش را. امیرخسرو.و این کلمه در غیر این شعر یافت