فتح آبادلغتنامه دهخدافتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان که در 14 هزارگزی خاور فرسفنج قرار دارد. سکنه ٔ آن 50 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فتح آبادلغتنامه دهخدافتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان فرمهین بخش فراهان شهرستان اراک است که در 21 هزارگزی راه عمومی قرار دارد. دارای 15 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).<br
فتح آبادلغتنامه دهخدافتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش جعفرآباد شهرستان ساوه که 35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
فتح آبادلغتنامه دهخدافتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان که در یکهزارگزی جنوب خاوری راور و یکهزارگزی راه فرعی راور به کوهبنان واقع است و 3 خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فتح آبادلغتنامه دهخدافتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان که در 60 هزارگزی شمال سعیدآباد، سر راه مالروشهاب الدین به پاریز واقع است . جایی کوهستانی و دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغراف
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجایی شهرستان کرمانشاهان که در 40 هزارگزی خاور راه فرعی شاه آباد به گهواره واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات ، حبوبات دیمی و
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرقلعه (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 7 هزارگزی شمال باختری سرقلعه ، کنار راه فرعی باویسی به سرپل ذهاب واقع است . دشت و گرمسیر است و 350 تن سکنه دا
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) سر گوسفند را گویند. (برهان ). سر گوسفند. (جهانگیری ). سر گوسپند. (رشیدی ) (ناظم الاطباء). چفده . (ناظم الاطباء). || (ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486). خیده و
فطحلغتنامه دهخدافطح . [ ف َ ] (ع مص ) پهن کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || با چوبدستی زدن . (از اقرب الموارد). || انداختن زن بچه را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
فتح آبادرستاقلغتنامه دهخدافتح آبادرستاق . [ ف َ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش نی ریز شهرستان فسا، که در 13 هزارگزی باختر نی ریز و یکهزارگزی شمال راه شوسه ٔ شیراز به نیریز قرار دارد و دارای 47 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیای
قلعه فتح آبادلغتنامه دهخداقلعه فتح آباد. [ ق َ ع َ ف َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان ساوه ، واقع در 92هزارگزی شمال ساوه ، سر راه ساوه به زرند. این ده در جلگه قرار گرفته و معتدل است . سکنه ٔ آن 75 تن است . آب آن
فتح آباد پخللغتنامه دهخدافتح آباد پخل . [ ف َ دِ پ ُ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریونه ٔ شهرستان نیشابور که در 18 هزارگزی جنوب نیشابور قرار دارد. جایی شوره زار، گرمسیر و دارای 77 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول ع
فتح آباد سربنانلغتنامه دهخدافتح آباد سربنان . [ ف َ س َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربنان بخش زرندشهرستان کرمان ، که در 45 هزارگزی شمال خاوری زرند وپنج هزارگزی راه مالرو زرند به راور قرار دارد. جایی کوهستانی ، سردسیر و دارای 200 تن
فتح بن خاقانلغتنامه دهخدافتح بن خاقان . [ ف َ ح ِ ن ِ ] (اِخ ) فتح بن محمد. رجوع به فتح بن محمد شود.
فتحلغتنامه دهخدافتح . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابویی بخش گچساران ، که در چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ گچساران به بهبهان قرار دارد. جایی کوهستانی و معتدل ، و دارای 150 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات ، برنج
فتحلغتنامه دهخدافتح . [ ف َ ] (اِخ ) سوره ٔ چهل وهشتم از قرآن . از سوره های مدنی و دارای بیست ونه آیت است ، پیش از سوره ٔ حُجُرات . (یادداشت بخط مؤلف ).
فتحلغتنامه دهخدافتح . [ ف َ ] (ع مص ) گشادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه جرجانی ). || فیروزی و گشایش کفرستان . (منتهی الارب ). پیروز شدن . (اقرب الموارد). گشودن و تسخیر کردن شهری یا سرزمینی : از پس فتح بصره ، فتح یمن وز پس هر دو فتح شام و حجاز
فتحلغتنامه دهخدافتح . [ ف ُت ُ ] (ع ص ) در فراخ گشاده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شیشه ٔ فراخ سر. (منتهی الارب ). شیشه ٔ بی سربند و بی غلاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فتحفرهنگ فارسی عمید۱. گشودن؛ باز کردن.۲. پیروز شدن.۳. گشودن شهری و گرفتن آن.۴. گشایش.۵. پیروزی.۶. (اسم) چهلوهشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه.⟨ فتح باب:۱. گشودن در.۲. [مجاز] شروع کار.۳. (نجوم) [قدیمی، مجاز] اتصال دو ستاره به گونهای که خانههای آنها
حرف منفتحلغتنامه دهخداحرف منفتح . [ ح َ ف ِ م ُ ف َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل حرف مطبق . جز چهار حرف ص ، ض ، ط، ظ، سائر حرفها منفتح باشند، زیرا که هنگام تلفظ به آنها حنک بر زبان منطبق نشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مطبق و حرف مطبق شود.
شاه شاهان ابوالفتحلغتنامه دهخداشاه شاهان ابوالفتح . [ هَِ اَ بُل ْ ف َ] (اِخ ) نام امیر و سرداری است در دوره ٔ تیموری به سیستان و زاولستان . (از سبک شناسی بهار ج 3 ص 194).
متفتحلغتنامه دهخدامتفتح . [ م ُ ت َ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) گشاد و گشاده کرده . (ناظم الاطباء). گشاده گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتح شود.
منفتحلغتنامه دهخدامنفتح . [ م ُ ف َ ت ِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ). گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشوده . مفتوح : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود.- منفتح شدن