عطریلغتنامه دهخداعطری . [ ع ِ ] (ص نسبی ) منسوب به عطر. معطر و دارای بوی خوش . (ناظم الاطباء). رجوع به عطر شود.- شمعدانی عطری ؛ در اصطلاح گیاه شناسی نوعی شمعدانی که دارای برگهای بسیار معطر است و این بوی مطبوع عطر مخصوصاً با لمس برگها بیشتر استشمام می شود. (از فرهن
حتریلغتنامه دهخداحتری . [ ح ُ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ الحتری باشد. و ابن ماکولا گوید: محمدبن عبدالملک الوزیر از او روایت کرده است . (سمعانی ).
اثریلغتنامه دهخدااثری . [ اَ ث َ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به اثر. (منتهی الارب ). منسوب است به اثر که بمعنی حدیث و طلب آن و تبعیت از آن میباشد. (سمعانی ). محدّث . اخباری : حسین اثری بن عبدالملک . عبدالکریم اثری بن منصور.
عطریاتلغتنامه دهخداعطریات . [ ع ِ ری یا ] (ع اِ مرکب ) ج ِ عطریة. بویهای خوش . خوشبویها. (ناظم الاطباء). مشک ، عنبر، عبیر، غالیه ، کافور، ند، مشک ، زباد و گلاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عطریة شود.
عطریةلغتنامه دهخداعطریة. [ ع ِ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث عِطری . خوشبو. ج ، عطریّات . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عطریات شود. || (اِمص ) خوشبویی : و له رائحة فیها عطریة. (ابن البیطار).
عطرینفرهنگ نامها(تلفظ: a(e)trin) (عربی ـ فارسی) (عطر + ین (پسوند نسبت)) ، منسوب به عطر ؛ معطر ، خوشبو .
عطریاتلغتنامه دهخداعطریات . [ ع ِ ری یا ] (ع اِ مرکب ) ج ِ عطریة. بویهای خوش . خوشبویها. (ناظم الاطباء). مشک ، عنبر، عبیر، غالیه ، کافور، ند، مشک ، زباد و گلاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عطریة شود.
عطریةلغتنامه دهخداعطریة. [ ع ِ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث عِطری . خوشبو. ج ، عطریّات . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عطریات شود. || (اِمص ) خوشبویی : و له رائحة فیها عطریة. (ابن البیطار).
عطرینفرهنگ نامها(تلفظ: a(e)trin) (عربی ـ فارسی) (عطر + ین (پسوند نسبت)) ، منسوب به عطر ؛ معطر ، خوشبو .
سقعطریلغتنامه دهخداسقعطری . [ س َ ق َ طَ را ] (ع ص ) سخت دراز. (مهذب الاسماء). درازتر از مردم و شتر. (منتهی الارب ).
سقعطریلغتنامه دهخداسقعطری . [ س َ ق َ طَ ری ی ] (ع ص ) درازتر از مردم و شتر. (منتهی الارب ). || فربه و سطبر. سختگیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کول عطریلغتنامه دهخداکول عطری . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از بخش ایذه که در شهرستان اهواز واقع است و 117 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
معطریلغتنامه دهخدامعطری . [ م ُ ع َطْ طَ ] (حامص ) بویایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معطر بودن . خوشبویی : شعله ٔ برق و روز نو عزتش از مبارکی قله ٔ برف و صبحدم شیبتش از معطری . خاقانی .و رجوع به معطر شود.