عرفلغتنامه دهخداعرف . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ بلند. و جای بلند. (منتهی الارب ). رمل ، و مکان مرتفع. (از اقرب الموارد). || فش اسب . (منتهی الارب ). موی گردن اسب . (از اقرب الموارد). || تاج خروس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عُرف . رجوع به عُرف شود.
عرفلغتنامه دهخداعرف .[ ع ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ عُرفة. رجوع به عرفة شود. || ج ِ عُرف . (منتهی الارب ). رجوع به عرف شود.
تیرخوابarrow rest, arrow shelfواژههای مصوب فرهنگستانتکیهگاه باریکی بر روی کمان که تیر بر روی آن قرار میگیرد
کلید بالابَرup arrow key, up arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما، معمولاً به اندازۀ یک سطر، به سمت بالا میشود متـ . بالابَر 2
کلید پایینبَرdown arrow key, down arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما، معمولاً به اندازۀ یک سطر، به سمت پایین میشود متـ . پایینبَر
کلید چپبَرleft arrow key, left arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما به اندازۀ یک نویسه به سمت چپ میشود متـ . چپبَر
کلید راستبَرright arrow key, right arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما معمولاً به اندازۀ یک نویسه به سمت راست میشود متـ . راستبَر
عرفاًلغتنامه دهخداعرفاً. [ ع ُ فَن ْ ] (ع ق ) برحسب عرف . مقابل شرعاً. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عُرف شود.
عرفةالثمدلغتنامه دهخداعرفةالثمد. [ ع ُ ف َ تُث ْ ث َ م َ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . (از معجم البلدان ).
عرفاًلغتنامه دهخداعرفاً. [ ع ُ فَن ْ ] (ع ق ) برحسب عرف . مقابل شرعاً. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عُرف شود.
عرفجه ٔ اسعدلغتنامه دهخداعرفجه ٔ اسعد. [ ع َ ف َج َ ی ِ اَ ع َ ] (اِخ ) صحابی است . (از منتهی الارب ).
خالف تعرفلغتنامه دهخداخالف تعرف . [ ل ِ ت ُ رَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) مخالفت کن تا معروف شوی . رجوع به «خالف تشهر» شود.
حاکم عرفلغتنامه دهخداحاکم عرف . [ ک ِ م ِ ع ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حاکمی که از طرف دولت به ترافع و فصل خصومات و حکم پردازد. مقابل حاکم شرع .
مایعرفلغتنامه دهخدامایعرف . [ ی ُ رَ ] (ع اِ مرکب ) آنچه که شناخته شده . (فرهنگ فارسی معین ) (از جانسون ). || به صیغه ٔ مجهول کنایه از اثاث البیت و رخت خانه و در مصطلحات الشعرا نوشته تمامت مال که ته بساط کسی باشد... (بهار عجم )... مراد متاع خانه و مالی که ته بساط کسی باشد. (غیاث ) (آنندراج ). ه
متعرفلغتنامه دهخدامتعرف . [ م ُ ت َ ع َرْ رِ ] (ع ص ) آن که می خواهد و می جوید چیزهایی پنهانی را و آن که تجسس از معرفت می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که اعتراف می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تعرف شود. || (اصطلاح تصوف ) سالک که به اول وهله