طالب آبادلغتنامه دهخداطالب آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد در 24هزارگزی شمال باختری فریمان . جلگه و گرمسیر با 46 تن سکنه آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و تریاک و چغندر. شغل اهالی زراعت و را
طالب آبادلغتنامه دهخداطالب آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش شوش شهرستان دزفول . در 10هزارگزی خاوری شوش و یکهزارگزی جنوب خاوری شوسه ٔ اهواز به دزفول . دشت و گرمسیر و مالاریائی با 600 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ
طالب آبادلغتنامه دهخداطالب آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناتل رستاق بخش نور شهرستان آمل . در 15هزارگزی جنوب خاوری سولده . دشت و معتدل و مالاریائی با 55 تن سکنه (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3</spa
طالب آبادلغتنامه دهخداطالب آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است در دو فرسخ و نیمی میانه ٔ جنوب و مغرب سروستان فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
طالب آبادلغتنامه دهخداطالب آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) محلی است فعلاً ایستگاه شماره ٔ 32 راه آهن شمال ، با نام بهرام ، اما پیشتر طالب آباد خوانده میشد. بواسطه ٔ نزدیکی به تپه ها و خرابه هائی منسوب به بهرام گور، از طرف فرهنگستان بدین نام (بهرام ) نامیده شد. فاصله اش تا ته
تألبلغتنامه دهخداتألب . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) جمع شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). جمع شدن قوم بر کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تجمع کسان . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || تألب قوم بر کسی ؛ تعاون آنان به وی . (از اقرب الموارد).
مایل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خواهانشدن، طالب شدن، خواستار شدن، طالب شدن ۲. شایق شدن، مشتاق شدن، علاقهمند شدن
طالبلغتنامه دهخداطالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان الازدی النحوی المقری ٔ المؤدب ، المکنی به ابی احمد البغدادی . در روضات الجنات ص 338، نام و نسب و کنیت وی بشرح مسطور در بالا آمده بدون هیچ توضیح یا ترجمه .
طالبلغتنامه دهخداطالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن علی ابهری علوی حسینی .شیخ منتجب الدین قمی در فهرست خود گوید وی فقیه صالح واعظ بود و نزد شیخ جلیل محیی الدین بن الحسین بن المظفر الحمدانی حدیث آموخت ، صاحب امل الاَّمل در حق او گوید: عالم و فاضل محقق و عابد و مردی صالح و ادیب و شاعر بوده . او راست : ر
طالبلغتنامه دهخداطالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن قشیط، ابواحمد، المعروف به ابن السراج النحوی . وی واقف به علوم عربیت بود، و چیره بر آن . نحو را از ابوبکربن الانباری آموخت . او راست : مختصری در نحو، و کتاب عیون الاخبارو فنون الاشعار، در 401 هَ . ق . وفات کرد.
حسین آباد میر ابوطالبلغتنامه دهخداحسین آباد میر ابوطالب . [ ح ُ س ِ دِ اَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 54هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 8هزارگزی خاور مالرو عمومی قیس آباد.ناحیه ای است کوهستانی ولی معتدل
حصن طالبلغتنامه دهخداحصن طالب . [ ح ِ ن ِ ل ِ ] (اِخ ) قلعه ای مشهور بنزدیکی حصن کیفا و اکراد ساکن آن «جوبیه » نام دارند و در 560 هَ . ق . قراارسلان آنرا فتح کرد. (معجم البلدان ).
چاه ابوطالبلغتنامه دهخداچاه ابوطالب . [ هَِ اَ ل ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «موسوم به دروازه است واقع در خاک سیستان بر سر راه فراه به مالاخان یا سیاه کوه ، در طرف غربی رود هیرمند». (از مرآت البلدان ج 4 ص 131).
شعب ابیطالبلغتنامه دهخداشعب ابیطالب . [ ش ِ ب ِ اَ ل ِ ] (اِخ ) موضعی در مکه ، مولد آن حضرت (ص ). (از ناظم الاطباء). رجوع به المعرب جوالیقی ص 60 شود.
ابوبکربن علی بن ابیطالبلغتنامه دهخداابوبکربن علی بن ابیطالب . [ اَ بو ب َ رِ ن ِ ع َ لی ی ِ ن ِ اَ ] (اِخ ) این پسر از لیلی بنت مسعود نهشلی است . (از مسعودی ).