صابرلغتنامه دهخداصابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ هاشمی . مولای بنی هاشم . شیخ طوسی در رجال خود او را در شمار اصحاب صادق (ع ) ذکر کند. (تنقیح المقال ج 2 ص 90).
صابرلغتنامه دهخداصابر. [ ب ِ ] (اِخ ) (ادیب ...) قطعه ٔ ذیل از اوست در وصف شراب :ساقی بده آن شراب گلگون راگز گونه خجل کند طبرخون راخواهی که رخ تو رنگ گل گیرداز کف مده آن شراب گلگون راناخوش نتوان گذاشت بی باده وقت خوش و ساعت همایون راآن باده عقیق ناب را ماندچونا
صابرلغتنامه دهخداصابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ربیعه ، مکنی به ابی غانم . شیخ منتخب الدین بن بابویه در فهرست خود که در آخر کتاب اجازات بحار چاپ شده است ، گوید وی فقیه و ثقة و شاگرد شیخ طوسی متوفی بسال 460 هَ . ق . است . (تنقیح المقال ج 2
شمشیربازی زِبَرتن،زِبَرتن1sabre fencing, sabre1/saber1, sabre fightingواژههای مصوب فرهنگستانیکی از رشتههای شمشیربازی که با شمشیر یا اسلحة زِبَرتن انجام میشود و محدودة هدف آن بالاتنه، شامل تنه و دستها و سر، است و سامانة امتیازدهی الکترونیکی تنها ضرباتی را که با پهلو و نوک تیغه وارد شود ثبت میکند
سابیرلغتنامه دهخداسابیر. (اِخ ) قومی از هونها بودند که در اوایل قرن هفتم ، در دوره ٔ قباد اول (501 - 531 م ). بیستمین پادشاه ساسانی به ارمنستان و آسیا تاختند. در جنگ دوم قباد باروم شرقی جزو لشکر ایران سابیرها نیز بوده اند.(پرو
سابرفرهنگ فارسی عمید۱. شمشیری به طول ۱۰۵ سانتیمتر و وزن ۵۰۰گرم که طول تیغۀ آن ۸۸ سانتیمتر است.۲. رشتهای در شمشیربازی که ضربههای آن در قسمتهای بالای بدن قابل قبول است.
صابرپاشالغتنامه دهخداصابرپاشا. [ ب ِ ] (اِخ ) (صبری ) دبیر هندسه ٔ وضعی در مهندسخانه . او راست : البراعة المشرقیة فی علم الهندسة الوضعیة، چ مصر (1300 هَ . ق .). بلوغ الاَّمال فی المنتخبات الکثیرةالاستعمال ، چ سنگی مصر (1299 هَ .
صابرسلغتنامه دهخداصابرس . [ ] (اِخ ) مؤلف تحفةالملکیه آرد که : قمورث پس از نمرود زمام امور بابل به دست گرفت ، و اختراع دارالضرب و ابداع دراهم و دنانیر و حلی از زر و سیم در ایام دولت او وقوع یافت و چون هشتادوپنج سال در اقبال گذرانید به عالم دیگرشتافت و صابرس پادشاه آن ملک شد و در عهد وی رسم مک
صابرشاهلغتنامه دهخداصابرشاه . [ ب ِ ] (اِخ ) نام درویشی است که به احمدخان ابدالی وعده ٔ سلطنت داد و وعده ٔ او به حقیقت پیوست . در سفر اخیر نادرشاه به خراسان ، در یک منزلی خبوشان ، درویش ، احمدخان را دید و بی اندیشه ای از سطوت نادری به او گفت که در ناصیه و جبهه ٔتو آثار پادشاهی به نظر میرسد، یک ت
صابرنیثالغتنامه دهخداصابرنیثا. [ ب َ ] (اِخ ) از قرای سیب اعلی و از اعمال کوفه است . (معجم البلدان ).
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) نام پدر شهاب الدّین ادیب صابر ترمذی است . رجوع به ادیب صابر شود.
شهاب الدینلغتنامه دهخداشهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) لقب ادیب صابر ترمدی . رجوع به ادیب صابر شود.
شرف الادباءلغتنامه دهخداشرف الادباء. [ ش َ رَ فُل ْ اُ دَ ] (اِخ ) ادیب صابر. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ادیب صابر شود.
صابر سمرقندیلغتنامه دهخداصابر سمرقندی . [ ب ِ رِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) خواجه بهاءالدین . شاعری است و صاحب صبح گلشن گوید: طبعش مصروف شیرین گفتاری و نازک بندی گشته ، این بیت از اوست :چون من ز غمت کس دل ناشاد ندارددارم غم و دردی که کسی یاد ندارد.(صبح گلشن ص <span class="hl"
صابرپاشالغتنامه دهخداصابرپاشا. [ ب ِ ] (اِخ ) (صبری ) دبیر هندسه ٔ وضعی در مهندسخانه . او راست : البراعة المشرقیة فی علم الهندسة الوضعیة، چ مصر (1300 هَ . ق .). بلوغ الاَّمال فی المنتخبات الکثیرةالاستعمال ، چ سنگی مصر (1299 هَ .
صابر شدنلغتنامه دهخداصابر شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکیبائی کردن : اگر عاقل شوی نامت برآیدوگر صابر شوی کامت برآید. نظامی .که صابر شو در این غم روزکی چندنماند هیچکس جاوید دربند.نظامی .
ابوصابرلغتنامه دهخداابوصابر. [ اَ صا ب ِ ] (ع اِ مرکب ) نمک . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). ملح . || خر. حمار. (المزهر). درازگوش .
ناصابرلغتنامه دهخداناصابر. [ ب ِ ] (ص مرکب ) ناشکیبا. بی صبر. بی تحمل . (ناظم الاطباء). نابردبار. که صبر و شکیب ندارد. بی شکیب .
اصرم یعقوب صابرلغتنامه دهخدااصرم یعقوب صابر. [ اَ رَ ی َ ب ِ ب ِ ] (اِخ ) مردی از بزرگان کمر یا کمر زهیر واقع در سیستان بود که بسال 424 هَ . ق . هنگام ورود یاقوتی به کمر او را خدمت کرد و با وی در جنگها شرکت جست . رجوع به تاریخ سیستان ص 377</sp
ام صابرلغتنامه دهخداام صابر. [ اُم ْ م ِ ب ِ ] (اِخ ) دختر نعیم بن مسعود اشجعی از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 251 شود.
ادیب صابرلغتنامه دهخداادیب صابر. [ اَ ب ِ ب ِ ] (اِخ ) الاجل الافضل شهاب الدین شرف الادباء صابربن اسمعیل الترمذی رحمةاﷲ علی قبره . ادیبی اریب و فاضلی است شاه سپاه بلاغت و امیر سریر براعت و ارباب هنر و فضل بتقدم او اعتراف نموده و از دریای فضایل او اغتراف کرده و انوری او را پیش از خویش داشته است و خ