شتلغتنامه دهخداشت . [ ش َ ] (اِ) در تداول عوام ، قوام آمده ٔ قند و شکر و مانند آن . شاید مأخوذ از شهد باشد. (یادداشت مؤلف ).
شتلغتنامه دهخداشت . [ ش َ ] (اِ) کلمه ٔ تعظیم است و آن را تیمسار نیز گویند و هر دو به معنی حضرت است که در عربی معروف است . (انجمن آرا) (آنندراج ). لفظی است در فارسی ، ترجمه ٔ لفظی که در عربی حضرت گویند. (برهان ). به سخن بزرگ نامیدن کسی را. (یادداشت مؤلف ). لغت شت فارسی نیست نخستین بار در د
شتلغتنامه دهخداشت . [ ش َ ] (اِ) مخفف شتل است و آن زری باشد که در آخر قمار به حاضران دهند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). مخفف شتل است که در قمارخانه متعارف است . (از فرهنگ سروری ) : آنچه او برده است نپاید در دست یا مجاهز ببرد یا شت اقران باشد.<p class="a
شتلغتنامه دهخداشت . [ ش َت ت ] (ع اِمص ) پراکندگی و از آن است : الحمد ﷲ الذی جمعنا من شت ؛ سپاس خدای را که ما را گرد آورد از پراکندگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شتلغتنامه دهخداشت . [ ش َت ت ] (ع ص ) پراکنده . و یقال : امر شت ؛ ای متفرق . ج ، أشتات ، شتوت . (از منتهی الارب ). ج ، شتات ، شتیت . (اقرب الموارد). || (مص ) پراکنده شدن . (از زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || پراکنده کردن . (از منتهی الارب ). رجوع به شتات و شتوت شو
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
پست پستلغتنامه دهخداپست پست . [ پ َ پ َ ] (ق مرکب ) نرم نرمک . آهسته آهسته :عشق میگوید بگوشم پست پست صید بودن بهتر از صیادی است .مولوی .
شتیتلغتنامه دهخداشتیت . [ ش َ ] (ع مص ) پراکنده شدن و پراکنده گردیدن . شَت ّ. شَتات . شَتَت . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط).
شترچرانیلغتنامه دهخداشترچرانی . [ ش ُ ت ُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) عمل شترچران . نگهبانی شتر. اشترچرانی . ساربانی . شتربانی . رجوع به اشترچرانی شود.
شتابیدهلغتنامه دهخداشتابیده . [ ش ِ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شتابیدن . شتافته . رجوع به شتابیدن شود.
شترهلغتنامه دهخداشتره . [ ش ِ ت ِ رَ / رِ ] (ص ) بی سلیقه و بی نظم . (فرهنگ فارسی معین ). شلخته . شلدی .
زردجتلغتنامه دهخدازردجت . [ زَ دَ ] (اِخ )یکی از نامهای شت زرتشت . (ناظم الاطباء). رجوع به زردشت و زرتشت شود.
شتیتلغتنامه دهخداشتیت . [ ش َ ] (ع مص ) پراکنده شدن و پراکنده گردیدن . شَت ّ. شَتات . شَتَت . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط).
شترچرانیلغتنامه دهخداشترچرانی . [ ش ُ ت ُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) عمل شترچران . نگهبانی شتر. اشترچرانی . ساربانی . شتربانی . رجوع به اشترچرانی شود.
شتابیدهلغتنامه دهخداشتابیده . [ ش ِ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شتابیدن . شتافته . رجوع به شتابیدن شود.
شترهلغتنامه دهخداشتره . [ ش ِ ت ِ رَ / رِ ] (ص ) بی سلیقه و بی نظم . (فرهنگ فارسی معین ). شلخته . شلدی .
دانش سرشتلغتنامه دهخدادانش سرشت . [ ن ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) که دانش در سرشت دارد. که علم و فضل در نهاد و طبیعت دارد. که علم در طینت و نهاد دارد. || (ن مف مرکب ) سرشته بدانش . مجهز بعلم . به دانش برآمده . بفضل و علم پرورش یافته : زن دانش آموز دانش سرشت چو لوحی ز هر دا
در و دشتلغتنامه دهخدادر و دشت . [ دَ رُدَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: در به معنی دره + و + دشت به معنی هامون ) مخفف دره و دشت : چو هردو سپاه اندر آمد ز جای تو گفتی که دارد در و دشت پای . فردوسی .جهان چون بهشتی شد آراسته در و دشت
درازانگشتلغتنامه دهخدادرازانگشت . [دِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) درازانگشتان . آنکه انگشتان دراز دارد. دارنده ٔ انگشتان طویل : [ مردم سودان ] سطبرلب و درازانگشتان و بزرگ صورت باشند. (حدود العالم ).
درازپشتلغتنامه دهخدادرازپشت . [ دِ پ ُ ] (ص مرکب ) که پشت طویل دارد. أطنب . حَبَرکی . سِناب . (منتهی الارب ) : مردی بود کوتاه به لون اسمر و نیکو و شیرین ... و درازپشت و کوتاه ساق و فصیح اندر لفظ. (مجمل التواریخ و القصص ). شَجَوجی ̍ و شَجَوجاء؛ درازپشت کوتاه پای . (منتهی
درانداشتلغتنامه دهخدادرانداشت . [ دَ اَ ] (ص مرکب ) وسیع و پهناور. دراندشت . دراندردشت . (فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به دراندردشت شود.