سهی قدلغتنامه دهخداسهی قد. [ س َ ق َ دد / ق َ ] (ص مرکب ) سهی قامت . بلندقامت . موزون اندام : برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبارخ و پهلوان . فردوسی .چندان بود کرشمه و ناز سه
سهیدختفرهنگ نامها(تلفظ: sa(o)hi doxt) (سَهی = درست و راست ، سُهی = سُها (ستاره) + دخت = دختر) ، دختر درست و راست ؛ (به مجاز) راست کردار و درست رفتار ، و یا دختری که چون ستارهی
راست قدلغتنامه دهخداراست قد. [ ق َدد ] (ص مرکب ) راست قامت . سهی قد. راست بالا. کسی که قامت راست و مستقیم دارد: متمئل ؛ مرد دراز و راست قد. (منتهی الارب ). رجوع به راست قامت شود.
راست قامتلغتنامه دهخداراست قامت . [ م َ ] (ص مرکب ) افراخته قد. آخته بالا. آخته قامت . سهی قامت . سهی قد. راست قد. راست بالا. کسی که قامت راست و مستقیم دارد: انصیات ؛ راست قامت شدن ب
تیرقدلغتنامه دهخداتیرقد. [ ق َ ](ص مرکب ) راست بالا. تیربالا. تیرقامت . سهی قد. قد و اندامی چون تیر راست و بلند. قامت تیروار : ز شست زلف کمان ابروان و تیرقدان نمانده بهره و حظ و
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) بروزگار سلطان بایسنغر اناراﷲ برهانه ، شاعری زیباسخن بوده است ، و این مطلع او راست :از چمن بگذر و آن سرو سهی قد را دان نیست غیر از تو در این
حبیب الغتنامه دهخداحبیب ا. [ ح َ بُل ْ لاه ] (اِخ ) از شاگردان محمدرضا سهیلی بود. در عنفوان جوانی جاده ٔ عدم پیموده . او راست :ببرد دل ز کفم دوش مجلس آرائی سهی قدی سمن اندام ماه س