سفره انداختنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سفره چیدن، سفره پهن کردن، سفره گستردن، چیدن غذا (درسفره) ۲. مراسم نذر و نیاز برپا کردن، سفره نذری انداختن
شفرهلغتنامه دهخداشفره . [ ش ُ / ش َ رَ / رِ ] (ع اِ) نشکرده و ابزاری آهنین مر کفشگران را که چرم را بدان تراشند. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). نشگرده . نش کرده . ازمیل . مِحْذی ̍. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شفرة شود.
شفرهلغتنامه دهخداشفره . [ ش ُ رَ / رِ ] (اِ) پلک چشم که مژگان بر وی روید. (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء).
شفرةلغتنامه دهخداشفرة. [ ش َ رَ ] (ع اِ) کارد بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). کارد بزرگ پهن . (از اقرب الموارد). || نشکرده ٔ کفش گران . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نشکرده شود. || هر ابزار آهنی پهن و تیز. ج ، شِف
شفرةلغتنامه دهخداشفرة. [ ش َ ف ِ رَ ] (ع ص ) زنی که او را شهوت در کرانه ٔ شرم بود و زود انزال کند. و یا زنی که به اندک جماع قناعت نماید و زود از شهوت بیفتد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
مجالس مذهبیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی مذهبی، سفره انداختن، سفرهابوالفضل، آشپزان مراسم مذهبی
خوانچه چیدنلغتنامه دهخداخوانچه چیدن . [ خوا / خا چ َ / چ ِ چی دَ ] (مص مرکب ) سفره انداختن . سفره آراستن . (یادداشت مؤلف ).
خوان نهادنلغتنامه دهخداخوان نهادن . [ خوا / خا ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) سفره انداختن . کنایه از مهمانی و بار عام دادن . (یادداشت بخط مؤلف ) : نه هرکه نان دهد حاتم طی است و نه هرکه خوان نهد صاحب ری . (مقاما
خوانلغتنامه دهخداخوان . [ خوا / خا ] (اِ) طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند. (برهان قاطع). سفره ٔ فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء). سماط. ابوجامع : همی از آرزوی ... خواجه را گه خوان بجز رونج نباش
سفرهلغتنامه دهخداسفره . [ س َ ف َ رَ ] (ع اِ) نویسندگان . ج ِ سافر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرشتگان که اعمال بندگان را نگاهدارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مقعد که مخرج غائط است . (غیاث ) (آنندراج ).
سفرهلغتنامه دهخداسفره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِ) گنابادی «سفره » گیلکی «سوفره »؛ پارچه گسترده که بر آن خوردنی و نوشیدنی نهند، دستارخوان . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). دستارخوان . (آنندراج ) (دهار) : بگسترده بر سفره بر نان نرم یک
سفرهفرهنگ فارسی عمید۱. تکهای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین میگسترانند و خوردنیها را در آن میچینند؛ خوان.۲. توشهدان مسافر.۳. [قدیمی] طعام و توشه.⟨ سفرهٴ رنگین: [مجاز] سفرهای که بر آن غذاهای گوناگون باشد.
درازسفرهلغتنامه دهخدادرازسفره . [ دِ س ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) درازخوان . (ناظم الاطباء). سفره ٔ طولانی . رجوع به درازخوان شود.
خرده سفرهلغتنامه دهخداخرده سفره . [خ ُ دَ / دِ س ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سفره ٔ کوچک . || خُبّاری ̍. (محمودبن عمر ربنجنی ). پنیرک .
سرسفرهلغتنامه دهخداسرسفره . [ س َ رِ س ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از سوراخ مقعد باشد. (برهان ). مقعد. (رشیدی ) (آنندراج ) : هر گه که سرسفره ٔ کس گردد شق کوهان شتر خواهد و مقل ازرق هر روز به موم زرد مرهم کردن صحت پس از آ
سفرهلغتنامه دهخداسفره . [ س َ ف َ رَ ] (ع اِ) نویسندگان . ج ِ سافر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرشتگان که اعمال بندگان را نگاهدارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مقعد که مخرج غائط است . (غیاث ) (آنندراج ).
سفرهلغتنامه دهخداسفره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِ) گنابادی «سفره » گیلکی «سوفره »؛ پارچه گسترده که بر آن خوردنی و نوشیدنی نهند، دستارخوان . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). دستارخوان . (آنندراج ) (دهار) : بگسترده بر سفره بر نان نرم یک