زغاکلغتنامه دهخدازغاک . [ زَ ] (اِ) شاخ درخت انگور را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شاخ درخت مو. (ناظم الاطباء). قیاس شود: ازغ . اژغ . آزغ . آژغ . زخاره .شاخه ٔ درخت انگور. شاخه ٔ مو. (فرهنگ فارسی معین ).
زغگکلغتنامه دهخدازغگک . [ زَ گ َ ] (اِ) فواق . زروغ . زغنگ . (ناظم الاطباء). جستن گلو باشد و آن را به عربی فواق گویند. (برهان ) (آنندراج ).
زاغوکلغتنامه دهخدازاغوک . (اِ) مهره ٔ کمان گروهه را گویند یعنی گلی که بجهت کمان گروهه گلوله کرده باشند. (برهان قاطع) (آنندراج ).
استاکلغتنامه دهخدااستاک . [ اِ ] (اِ) شاخی را گویند که تازه از درخت تاک روئیده باشد. (برهان ). ستاک . زغاک .