دسترنجلغتنامه دهخدادسترنج . [ دَ رَ ] (اِ مرکب ) پیشه و حرفت وکسب و کار و صنعت . (برهان ) (از غیاث ) حرفه و پیشه (آنندراج ). پیشه و حرفتی که به دست خود کنند. (انجمن آرا). تجارت و
درترنجیدنلغتنامه دهخدادرترنجیدن . [ دَ ت ُ رُ دَ ] (مص مرکب ) ترنجیدن . درهم کشیده شدن . فشرده شدن . دارای چین و شکنج شدن . اقرعفاف . تقرعف . تقفع. تکربش . تکفت . تَکَوّی . تمعز. کَز
درترنجیدهلغتنامه دهخدادرترنجیده . [ دَ ت ُ رُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترنجیده . چین و شکن بهم رسانیده . درهم کشیده . کُنبُث . مُکلَهِزّ: کَلاثب ، کَلثَب ؛ درترنجیده ٔ ترش روی بخیل . ا
دستورنجینلغتنامه دهخدادستورنجین . [ دَ رَ ] (اِ مرکب ) دستاورنجن . دست بند. دستینه . سوار. دستوار. دستورجن . دستورنجن : دستورنجین و گوشواره و آنچه داشت او را داد. (اسکندرنامه نسخه ٔ
تُّرَاثَفرهنگ واژگان قرآنارث (ارث و وراثت به معناي انتقال قهري و بدون معامله دسترنج کسي است به غير ، و به همين جهت مالي را که از ميت به وارثش منتقل ميشود ميراث - با قلب واو به ي - و ترا