خاتمهلغتنامه دهخداخاتمه .[ ت ِ م َ / م ِ ] (ع اِ) خاتمة. رجوع به خاتمة شود.آن خاتمه ٔ کار مرا خاتم دولت آن فاتحه ٔ طبع مرا فاتح ابواب . خاقانی .به بسطام رفت و منتظر خاتمه ٔ کار و مآل حال بنشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <spa
خاتمهدیکشنری فارسی به انگلیسیclose, closure, completion, end, ending, expiration, expiry, finis, kibosh, period, stop, tail end, termination, windup
خاتمةلغتنامه دهخداخاتمة. [ ت ِ م َ ] (ع اِ) خاتمه . آخر هر چیزی و پایان آن . نتیجه . سرانجام . پایان . ج ، خواتم ، خواتیم . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).