جشن گرفتنلغتنامه دهخداجشن گرفتن . [ ج َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )جشن بر پا کردن . سور و شادمانی ترتیب دادن . مجلس شادی و سرور بپا کردن . برای پیش آمدن یک واقعه ٔ ملی یامذهبی و جز آن شا
جان گرفتنلغتنامه دهخداجان گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زندگانی یافتن . (بهار عجم ). قوت یافتن پس از ضعف و بیماری . قوی شدن پس از ضعف : از الفش آب روان جان گرفت راه به سرچشمه ٔ ح