انبار با جوّ مهارشدهcontrolled atmosphere storage, CA 1واژههای مصوب فرهنگستانانبار مواد غذایی در محفظهای که فشار هوا و رطوبت آن دقیقاً مهار شده است
بادموجwind wave, wind sea, seaواژههای مصوب فرهنگستانامواج گرانی سطح دریا حاصل از باد که پایدار یا درحالرشد است
موشک سطحروsea-skimming missile, sea skimmerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موشک هدایتشوندۀ دریایی که پس از پرتاب، برای جلوگیری از شناسایی شدن، در نزدیک سطح آب حرکت میکند
خلية النحلدیکشنری عربی به فارسیکندو , کندوي عسل , جمع شدن , دسته شدن (مثل زنبور در کندو) , جاي شلوغ و پرفعاليت , جاي کار وپر قيل وقال , مرکز تجمع , در کندو جمع کردن , اندوختن
جایلغتنامه دهخداجای . (اِ) جا. مقام . (برهان ). مطلق مکان . (بهار عجم ) (آنندراج ). لهذا اطلاق آن بر خانه نیز آمده و این خالی از غرابت نیست . (بهار عجم ) (آنندراج ). مکان . مسکن . خانه . محل . جا. (ناظم الاطباء). منزل . بقعه . آرامگاه . مَوضِع. مَأوی ̍. مَعان . حَیِّز. مَثوی ̍. ثَویَّه . مَ
دردجایلغتنامه دهخدادردجای . [ دَ ] (اِ مرکب ) موضع درد. جای درد. جایی که درد کند. محل الم . لَماس . (منتهی الارب ).
دشوارجایلغتنامه دهخدادشوارجای . [ دُش ْ ] (اِ مرکب ) جای دشوار. ناهموار و صعب : روس [ جد روسان ] بگردید و جایی نیافت جز جزیره ای ... آنجا مقام گرفت در آن بیشه ها و دشوارجای . (مجمل التواریخ ).
دل بجایلغتنامه دهخدادل بجای . [ دِ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: دل + به + جای ) شجاع و دلیر، مقابل دلشده . که از جای نرود. که ثبات و استقامت دارد : پادشاه هوشیار و دل بجای و بیدار باید. (راحة الصدور راوندی ).
دورجایلغتنامه دهخدادورجای . (اِمرکب ) دورجا. مسافت دور. فاصله ٔ دور و دراز. فاصله ٔبسیار : استادم به تهنیت برنشست ... حصیری با پسر تا دورجای پذیره آمدند. (تاریخ بیهقی ). لشکردر سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای پرده تا دورجای از صحرا. (تاریخ بیهقی ). و بسیار غلام ایستاده
حرب جایلغتنامه دهخداحرب جای . [ ح َ ] (اِ مرکب ) رزمگاه . معرک . معرکة.مَکَرّ. (منتهی الارب ). حربگاه : اسفاهدون را در این روز بکشتند در حرب جای . (تاریخ طبرستان ).