تقاذفلغتنامه دهخداتقاذف . [ ت َ ذُ ] (ع مص ) بهم انداختن و بهم انداخته شدن . (زوزنی ). همدیگر را انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سنگ انداختن بسوی یکدیگر. (از اقرب الموارد). || شتابی کردن در اسب تاختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || روان شدن
تقضولغتنامه دهخداتقضؤ. [ ت َق َض ْ ض ُءْ ] (ع مص ) فرومایه و خسیس شمردن حسب کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقاضیلغتنامه دهخداتقاضی . [ ت َ ] (ع مص ) وام بازخواستن و وام بازگرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خواهش نمودن . (آنندراج ).تقاضا کردن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تقاضالغتنامه دهخداتقاضا. [ ت َ ] (ع مص ) در فارسی بجای تقاضی استعمال شده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درخواست و طلب و خواهش و مطالبه . (ناظم الاطباء). خواهش و با لفظ کردن و داشتن و آمدن مستعمل . (آنندراج ) : گویی از دو لب من ، بوسه تقاضا چه کنی وامخواهی نبود
تقلا کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تلاش کردن، زحمت کشیدن، سعی کردن، کوشش کردن، تکودو کردن، دستوپا زدن، کوشیدن، تکاپو کردن ≠ سستی کردن ۲. دست و پا زدن ۳. غلت زدن، غلتیدن