توشهلغتنامه دهخداتوشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) طعام اندک و قوت لایموت و طعامی که مسافران با خود دارند. (برهان ). قوت لایموت و طعام مسافران . (انجمن آرا). زاد راه که مسافران بردارند
توشهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آذوقه، ارزاق، برگ، جیره، خواربار، خوراکی، زاد، قوت، قوتلایموت، نوا ۲. رزق، روزی ۳. اندوخته، ذخیره ۴. بار، بنه ۵. رهتوشه، زادراه
توشحلغتنامه دهخداتوشح . [ ت َ وَش ْ ش ُ] (ع مص ) وشاح در گردن اوکندن (افکندن ). (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). حمایل درافکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیرا
توشه برداشتنلغتنامه دهخداتوشه برداشتن . [ ش َ / ش ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مسافر شدن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ).مصمم گشتن برای مسافرت . (ناظم الاطباء) :
توشه بستنلغتنامه دهخداتوشه بستن . [ ش َ / ش ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بار سفر بستن . مهیای سفر شدن : زین سخن هر سه تن بجای شدندتوشه بستند و رهگرای شدند. امیرخسرو (از آنندراج ).جگربر نوک
توشه جستنلغتنامه دهخداتوشه جستن . [ ش َ / ش ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) توشه خواستن . طلب توشه و زاد کردن : از او توشه جست آن زمان شهریاربدو گفت سالار، کای نامدار.فردوسی .
توشه دادنلغتنامه دهخداتوشه دادن . [ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) تزوید. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). مزادة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زاد و قوت دادن . آذوقه دادن : ماه به ماه می کند شا