تسننلغتنامه دهخداتسنن . [ ت َ س َن ْ ن ُ ] (ع مص ) متغیر شدن . || به راهی درشدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گذشتن از عَدوه . (از متن اللغة). || عمل کردن به سنت . (از المنجد). || مذهب اهل سنت را در اختیار کردن . (از متن اللغة). سنی گری ، سنی شدن . مقابل تشیع. چاریاری .-
تسننفرهنگ فارسی عمید۱. قبول سنت و طریقه کردن؛ پیرو سنت بودن.۲. نام عمومی مذاهب عمدۀ اسلامی که پیروانشان خود را پیرو سنت پیامبر اسلام و خلفای راشدین میدانند.
تسننفرهنگ فارسی معین(تَ سَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیرو سنت بودن . 2 - عقیدة کسانی که پس از پیامبر، ابوبکر را خلیفه می دانند.
تسنینلغتنامه دهخداتسنین . [ت َ ] (ع مص ) تیز و روشن و تابان کردن کارد و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیزکردن کارد و جز آن با سنگساب . (از متن اللغة). تیزکردن و صیقلی دادن کارد را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || آراستن و نیکوکردن سخن را. || راست کردن نیزه را به سوی کسی . (منتهی الار
تشننلغتنامه دهخداتشنن . [ ت َ ش َن ْ ن ُ ] (ع مص ) درکشیده و ترنجیده شدن . || کهنه گردیدن مشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یرا گرفتن و خشک شدن اندام بر استخوان از پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترنجیده شدن پوست انسان از پیری . (از اقرب الموارد).
اهل تسننلغتنامه دهخدااهل تسنن . [ اَ ل ِ ت َ س َن ْ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیرو سنت . آنکه مذهب تسنن دارد. مقابل شیعه .
تسینانلغتنامه دهخداتسینان . [ ت ْ ] (اِخ ) شهری در چین و مرکز ولایت شان تونگ است و 862000 تن سکنه و کارخانه ٔ بافندگی دارد.
اهل تسننلغتنامه دهخدااهل تسنن . [ اَ ل ِ ت َ س َن ْ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیرو سنت . آنکه مذهب تسنن دارد. مقابل شیعه .
سنتفرهنگ مترادف و متضاد۱. آداب، آیین، رسم، رسوم، عرف، مذهب ۲. راه، روش، سیره ۳. ختنه، ختنهسوران ۴. تسنن، سنی ≠ شیعه
راشدینواژهنامه آزاداهل تسنن اهل بکریه وعمریه به چهار خلیفه ی بعد پیامبر خلفای راشدین گویند وبه معنی ملکها وپادشاهان وانسانهای باعزت وسرافراز
اهل تسننلغتنامه دهخدااهل تسنن . [ اَ ل ِ ت َ س َن ْ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیرو سنت . آنکه مذهب تسنن دارد. مقابل شیعه .