تریجلغتنامه دهخداتریج . [ ت َ ] (ع ص ) ریح تریج ؛ باد تند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باد شدید. (از المنجد). || رجل تریج ؛ مرد سخت اعصاب . (منتهی الارب ) (آنندراج
تریجلغتنامه دهخداتریج . [ ت ِ ] (اِ) تریز. تیریز: به تریج قبای کسی بر خوردن ، بصورت استهزاء؛کمترین بی حرمتی شدن به کسی که حرمتی ندارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تریز
پریچهلغتنامه دهخداپریچه . [ پ َ چ َ ] (اِخ ) یکی از مسلحه های مازندران ، ولی در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (چ طهران صص 73-74 و 180 و...) تُریجه آمده و صحیح همین است . تُریجه مشتق
تیریزلغتنامه دهخداتیریز. (اِ) شاخ جامه را گویند که چاپوق است . (برهان ). شاخ جامه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چابوق و شاخ جامه . (ناظم الاطباء)...
تریزلغتنامه دهخداتریز. [ ت ِ ] (اِ) شاخ جامه و قبا را گویند و آن دو مثلث باشد از دو طرف دامن جامه . (برهان ). قطعه ای از جامه و قبا و آن مثلث باشد. (غیاث اللغات ). شاخ جامه و قب
ادوملغتنامه دهخداادوم . [ اِ ] (اِخ ) (لفظی عبرانی بمعنی سرخ ) این بلاد را بنام ادوم یعنی عیسوبن اسحاق چنین خواندند (رجوع بماده ٔ قبل شود) و قبلاً این موضع را جبل سعیر مینامیدند