لغتنامه دهخدا
پریشان شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده گشتن . متفرق و متشتت شدن . تقسﱡم . تَفَّرق . افشان شدن . بباد داده شدن . تذعذع . تَبَدﱡد. تَحَتْرُف . برقَشَه . اصداع . تصدّع : مگر که نار کفیده است چشم دشمن توکز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.<