تجزیه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ه کردن، فاکتور گرفتن، سادهکردن گسیختن، جدا کردن پاشیدن، متفرق کردن بههم ریختن اندیشیدن ذوب کردن، آب کردن
تجزئةلغتنامه دهخداتجزئة. [ ت َ زِ ءَ ] (ع مص )پاره پاره کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). قسمت کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بسنده کنانیدن از چیزی به چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تجزعلغتنامه دهخداتجزع . [ ت َ ج َزْ زُ ] (ع مص ) قسمت کردن چیزی را. (اقرب الموارد). بخش کرده گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): فتفرق الناس عنه ُ الی غنیمة فتجزعوها؛ ای اقتسموها. (اقرب الموارد). شکسته گردیدن عصا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پاره پار
تجزیعلغتنامه دهخداتجزیع. [ ت َ ] (ع مص ) پخته شدن گوشت و خرما. (زوزنی ). نیمه پخته شدن و رسیده گردیدن غوره ٔ خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رسیدن نصف یا ثلث غوره ٔ خرما. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || کم آب ماندن حوض . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ن
تجزیهلغتنامه دهخداتجزیه . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) پاره پاره کردن و تقسیم کردن چیزی را. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جزء جزء کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). جزء جزء و پاره پاره کردن .(فرهنگ نظام ). تجزئه ؛ بخش بخش کردن . حدیث : لاتعضیة فی المیراث الا فیما حَمل َ القسم ؛ ای لاتجزیة فی شی ٔ کالحبة من الج
تجزیهلغتنامه دهخداتجزیه . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) پاره پاره کردن و تقسیم کردن چیزی را. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جزء جزء کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). جزء جزء و پاره پاره کردن .(فرهنگ نظام ). تجزئه ؛ بخش بخش کردن . حدیث : لاتعضیة فی المیراث الا فیما حَمل َ القسم ؛ ای لاتجزیة فی شی ٔ کالحبة من الج
تجزیهفرهنگ فارسی عمید۱. جزءجزء کردن چیزی؛ اجزای جسمی را از هم جدا کردن.۲. (شیمی) جدا کردن اجزای جسمی از یکدیگر تا معلوم شود از چه موادی ترکیب شده؛ آنالیز.۳. (ادبی) در دستور زبان، جدا کردن کلمات یک جمله و تعیین اینکه هر کلمه از کدام نوع است.
تجزیهفرهنگ فارسی معین(تَ یِ) [ ع . تجزیة ] (مص م .) 1 - جزء جزء کردن چیزی ، پاره های یک جسم مرکب را از هم جدا کردن . 2 - تحلیل مفردات عبارت ها و جمله ها طبق قواعد صرف ، بدون در نظر گرفتن رابطه و ترکیب آن ها (دستور). 3 - تبدیل یک جسم به چند جسم ساده تر مانند ت بدیل آب به آکسیژن و ئیدروژن .
دارالتجزیهلغتنامه دهخدادارالتجزیه . [رُت ْ ت َ ی َ ] (ع اِ مرکب ) آزمایشگاه . جایی که خون ، ادرار، و هر ماده ٔ شیمیائی دیگر را در آن بیازمایند و آنچه در آن باشد از عناصر و میکربها باز نمایند.
قابل تجزیهلغتنامه دهخداقابل تجزیه . [ ب ِ ل ِ ت َ ی َ ] (ص مرکب ) تجزیه پذیر، آنچه بتوان اجزاء آن را تفکیک کرد.
تجزیهلغتنامه دهخداتجزیه . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) پاره پاره کردن و تقسیم کردن چیزی را. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جزء جزء کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). جزء جزء و پاره پاره کردن .(فرهنگ نظام ). تجزئه ؛ بخش بخش کردن . حدیث : لاتعضیة فی المیراث الا فیما حَمل َ القسم ؛ ای لاتجزیة فی شی ٔ کالحبة من الج
تجزیهفرهنگ فارسی عمید۱. جزءجزء کردن چیزی؛ اجزای جسمی را از هم جدا کردن.۲. (شیمی) جدا کردن اجزای جسمی از یکدیگر تا معلوم شود از چه موادی ترکیب شده؛ آنالیز.۳. (ادبی) در دستور زبان، جدا کردن کلمات یک جمله و تعیین اینکه هر کلمه از کدام نوع است.